پارت ۳ شتو و ا/ت
المایت : (اشکال نداره ا/ت جوان با تمرین درست میشه )
ا/ت زیر لب :( خب آخه آنقدر تمرین دادی به من این طوری شد دیگه خسته ام )
المایت :( چی گفتی نشنیدم ا/ت بلند تر بگو )
ا/ت :( اع چی من که چیزی نگفتم !) که همه ی بچه ها زدن زیر خنده ایزاوا اومد( گفت بچه رو لوس کردی المایت الان دیگه از تمرین خوشش نمیاد به خاطر همین به بچه ها ی اکادمی زور میگم )المایت : (آخه تو دیگه زجرشون میدی ولی باشه از این به بعد تو آموزشش بده )
ا/ت : (چی چی نه نه نه نه نمیخوام ایزاوا آموزشی بده نهههه )که همون موقع ایزاوا با اون پارچه های دور گردنش ا/ت رو میگیره با خودش میبره که بهش تمرین بده
بعد تمرین هایی که ایزاوا بهتون داده بود زنگ نهار شد رفتی نهارتو برداری که شوتو اومد پیشت و گفت میخواد باتو غذا بخوره قبول کردی چند دقیقه بعد باکوگو دنبال تو بود که دید با شوتو سر یه میز هستید اومد پیشتون و گفت (هویی شما دوتا نفله تنهایی چی کار میکنین ) و اومد پیش تو نشست که میدوریا هم اومد پیشتون یکم که گذشت شتو گفت (هی ا/ت چی شده تو فکری )
که به شوتو گفتی (نه چیزی نیست فقط سرم درد میکنه آنقدر تمرین کردم ) خب داشتی دروغ میگفتی دلیل تو فکر بودنت برای اینکه هر دفعه که شوتو رو میبینی یاد اتفاقی که برای شتو افتاد میوفته [منظورم سوختگی چشمه شوتو هست ا/ت هم اون موقع کنار شوتو ایستاده بود و ا/ت هم یکم سوختگی کنار چشمش داره ولی موهاش همیشه روی اون سوختگیه ] زنگ خورد و آخرین کلاسم گزروندید هنوز تو فکر سوختگی بودید تو راه برگشت فقط خودتو باکوگو بودید
باکوگو : (هی چی شده از اون موقع که اون نفله دوقطبی رو دیدی تو فکری )
ا/ت : (چیزی نیست خوبم )
باکوگو :(میگی یا به زور از زیر زبونت بکشم بیرون گرگ کوچولو )
ا/ت : ( آنقدر گرگ کوچولو صدام نزن اگه گرگ بشم میام جرت میدما !)
باکوگو (اع نه بابا شاخ و شونه میکشی برا من کوچولو )
ا/ت : ( من کوچولوووووو نیستممممممم !!!)
باکوگو :( باشه بابا )
ا/ت زیر لب :( خب آخه آنقدر تمرین دادی به من این طوری شد دیگه خسته ام )
المایت :( چی گفتی نشنیدم ا/ت بلند تر بگو )
ا/ت :( اع چی من که چیزی نگفتم !) که همه ی بچه ها زدن زیر خنده ایزاوا اومد( گفت بچه رو لوس کردی المایت الان دیگه از تمرین خوشش نمیاد به خاطر همین به بچه ها ی اکادمی زور میگم )المایت : (آخه تو دیگه زجرشون میدی ولی باشه از این به بعد تو آموزشش بده )
ا/ت : (چی چی نه نه نه نه نمیخوام ایزاوا آموزشی بده نهههه )که همون موقع ایزاوا با اون پارچه های دور گردنش ا/ت رو میگیره با خودش میبره که بهش تمرین بده
بعد تمرین هایی که ایزاوا بهتون داده بود زنگ نهار شد رفتی نهارتو برداری که شوتو اومد پیشت و گفت میخواد باتو غذا بخوره قبول کردی چند دقیقه بعد باکوگو دنبال تو بود که دید با شوتو سر یه میز هستید اومد پیشتون و گفت (هویی شما دوتا نفله تنهایی چی کار میکنین ) و اومد پیش تو نشست که میدوریا هم اومد پیشتون یکم که گذشت شتو گفت (هی ا/ت چی شده تو فکری )
که به شوتو گفتی (نه چیزی نیست فقط سرم درد میکنه آنقدر تمرین کردم ) خب داشتی دروغ میگفتی دلیل تو فکر بودنت برای اینکه هر دفعه که شوتو رو میبینی یاد اتفاقی که برای شتو افتاد میوفته [منظورم سوختگی چشمه شوتو هست ا/ت هم اون موقع کنار شوتو ایستاده بود و ا/ت هم یکم سوختگی کنار چشمش داره ولی موهاش همیشه روی اون سوختگیه ] زنگ خورد و آخرین کلاسم گزروندید هنوز تو فکر سوختگی بودید تو راه برگشت فقط خودتو باکوگو بودید
باکوگو : (هی چی شده از اون موقع که اون نفله دوقطبی رو دیدی تو فکری )
ا/ت : (چیزی نیست خوبم )
باکوگو :(میگی یا به زور از زیر زبونت بکشم بیرون گرگ کوچولو )
ا/ت : ( آنقدر گرگ کوچولو صدام نزن اگه گرگ بشم میام جرت میدما !)
باکوگو (اع نه بابا شاخ و شونه میکشی برا من کوچولو )
ا/ت : ( من کوچولوووووو نیستممممممم !!!)
باکوگو :( باشه بابا )
۶.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.