p15
همینه نه این کوکائین لعنتی. تماسو وصل کرد.
-کوک
تهیونگ نفسش برید وقتی نفسای کوتاه و بریدهی جونگکوک روته...
شنید.
-چی...چیشده جونگکوک؟
- ق-قلبم ته...
تهیونگ با تمام سرعت از خونه خارج شد و همهی اون
پودرهای سفید روی زمین پخش شد. در حالی که تو خیابون به
سمت خونهی جونگکوک میدوید باهاش حرف میزد:
-کوک...دارم میام...لطفا...لطفا
خودشم نمیدونست لطفا چی . فقط ترسیده بود. تماسو قطع کرد.
میتونست حدس بزنه چه اتفاقی افتاده و اآلن چیکار باید بکنه.
با اورژانس تماس گرفت و توی ذهنش فقط دعا میکرد برای
جونگکوک اتفاقی نیفته.
-------------------------
وقتی دکترهای اورژانس مطمئن شدن حال جونگکوک خوبه
اونجا رو ترک کردن. جونگکوک روی تختش دراز کشیده بود
تهیونگ گوشهی تخت نشسته بود.
-بوی ماهی میدی.
جونگکوک گفت و خندید.
-دروغ نگو آزار دهندست؟
تهیونگ هم خندید و بعد خندهش قطع شد.
-ترسیدم.
-ببخشید.
-چرا...قلبت؟
تهیونگ جملهشو ادامه نداد.
-از وقتی بهدنیا اومدم...مشکل داره
تهیونگ نمیدونست این دردی که توی وجودشه دقیقا برای چیه.
جونگکوک وقتی چهرهی گرفته و ناراحت اونو دید تو جاش
نیمخیز شد و سعی کرد بحث رو عوض کنه.
-یه انیمهی جدید گرفتم. با هم ببینیم؟ میخوای قبلش یه دوش
بگیری؟
فکر تهیونگ لحظهای برگشت به وقتی که توی خونه بود
نزدیک بود اون کوکائینو مصرف کنه و پوست گوشهی لبشو
جوید.
-دوباره باید لباسای سری قبل رو بهم بدی.
گفت و خندهی مستطیلی تحویل جونگکوک داد.
-----------------
تهیونگ از الی در حمام به اتاق خالی نگاه انداخت. حولهای که
جونگکوک براش پشت در گذاشته بود رو پوشید و روی تخت
نشست. چشمش به قاب عکس روی میز کنار تخت افتاد.
جونگکوک بین یه مرد و زن، در حالی که هر سه میخندیدن.
تهیونگ حدس زد که اونا باید پدر و مادر جونگکوک باشن.
لبخند تلخی زد. اون هم از این قاب عکسای سه نفره داشت اما
مال وقتی بودن که تهیونگ هنوز ده سال هم نداشت. سرش رو
تکون داد و سعی کرد غم توی قلبشو نادیده بگیره. لباسای تا
کرده ای که جونگکوک براش روی تخت گذاشته بود رو
پوشید. آتلی که قبل از حمام بازش کرده بود رو برداشت و از
اتاق بیرون رفت.
جونگکوک کنار شومینه نشسته بود و درس میخوند. با دیدن
تهیونگ گفت:
-شومینه رو روشن کردم. هوا خیلی سرد ش-...اوه ته..
کتاب رو روی زمین گذاشت و از جاش بلند شد.
-دستت...
تهیونگ آتل رو سمت جونگکوک گرفت:
- ف-فکر کنم تو باید برام ببندیش
__________________
-کوک
تهیونگ نفسش برید وقتی نفسای کوتاه و بریدهی جونگکوک روته...
شنید.
-چی...چیشده جونگکوک؟
- ق-قلبم ته...
تهیونگ با تمام سرعت از خونه خارج شد و همهی اون
پودرهای سفید روی زمین پخش شد. در حالی که تو خیابون به
سمت خونهی جونگکوک میدوید باهاش حرف میزد:
-کوک...دارم میام...لطفا...لطفا
خودشم نمیدونست لطفا چی . فقط ترسیده بود. تماسو قطع کرد.
میتونست حدس بزنه چه اتفاقی افتاده و اآلن چیکار باید بکنه.
با اورژانس تماس گرفت و توی ذهنش فقط دعا میکرد برای
جونگکوک اتفاقی نیفته.
-------------------------
وقتی دکترهای اورژانس مطمئن شدن حال جونگکوک خوبه
اونجا رو ترک کردن. جونگکوک روی تختش دراز کشیده بود
تهیونگ گوشهی تخت نشسته بود.
-بوی ماهی میدی.
جونگکوک گفت و خندید.
-دروغ نگو آزار دهندست؟
تهیونگ هم خندید و بعد خندهش قطع شد.
-ترسیدم.
-ببخشید.
-چرا...قلبت؟
تهیونگ جملهشو ادامه نداد.
-از وقتی بهدنیا اومدم...مشکل داره
تهیونگ نمیدونست این دردی که توی وجودشه دقیقا برای چیه.
جونگکوک وقتی چهرهی گرفته و ناراحت اونو دید تو جاش
نیمخیز شد و سعی کرد بحث رو عوض کنه.
-یه انیمهی جدید گرفتم. با هم ببینیم؟ میخوای قبلش یه دوش
بگیری؟
فکر تهیونگ لحظهای برگشت به وقتی که توی خونه بود
نزدیک بود اون کوکائینو مصرف کنه و پوست گوشهی لبشو
جوید.
-دوباره باید لباسای سری قبل رو بهم بدی.
گفت و خندهی مستطیلی تحویل جونگکوک داد.
-----------------
تهیونگ از الی در حمام به اتاق خالی نگاه انداخت. حولهای که
جونگکوک براش پشت در گذاشته بود رو پوشید و روی تخت
نشست. چشمش به قاب عکس روی میز کنار تخت افتاد.
جونگکوک بین یه مرد و زن، در حالی که هر سه میخندیدن.
تهیونگ حدس زد که اونا باید پدر و مادر جونگکوک باشن.
لبخند تلخی زد. اون هم از این قاب عکسای سه نفره داشت اما
مال وقتی بودن که تهیونگ هنوز ده سال هم نداشت. سرش رو
تکون داد و سعی کرد غم توی قلبشو نادیده بگیره. لباسای تا
کرده ای که جونگکوک براش روی تخت گذاشته بود رو
پوشید. آتلی که قبل از حمام بازش کرده بود رو برداشت و از
اتاق بیرون رفت.
جونگکوک کنار شومینه نشسته بود و درس میخوند. با دیدن
تهیونگ گفت:
-شومینه رو روشن کردم. هوا خیلی سرد ش-...اوه ته..
کتاب رو روی زمین گذاشت و از جاش بلند شد.
-دستت...
تهیونگ آتل رو سمت جونگکوک گرفت:
- ف-فکر کنم تو باید برام ببندیش
__________________
۳.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.