شرکت اقای کیم...
#شرکت_اقای_کیم
#part13
خلاصه ی پارت قبل:
به ات خبر دادن که جونگ کوک تصادف شدید کرده و ات به اقای کیم گفت بعدش با اقای کیم رفتن بیمارستان....دکتر به اقای کیم گفتش که جونگ کوک باید عمل بشه و ممکنه توی این عمل کوک فلج بشه...ولی چون جراح های خوبی دارن عملش میکنند نباید زیاد نگران باشه...اقای کیم بعد اینکه همه ی اینا رو به ات گفت از بیمارستان رفت بیرون و خواست بره شرکتش و از ات خواست وقتی جونگ کوک به هوش اومد خبرش کنه...و ات الان خیلییییی نگران جونگ کوکه
"ویو ات"
گوشیم و ورداشتم و ساعت و نگاه کردم...تقریبا هفت ساعتی میشد که توی اتاق عمل بود...واقعا نگرانش بودم!...به در اتاق زل زده بودم و منتظر بودم که یکی از توی اون اتاق لعنتی بیاد بیرون
تا اینکه اقای پارک...دکتر جونگ کوک اومد بیرون...بدو بدو رفتم طرفش
ات:چیشد؟؟؟؟ز..زنده میمونه؟
اقای پارک:با اقای جئون نسبتی دارین؟
ات:ام...ک..کارمندشون هستم!
اقای پارک:ما هرکار از دستمون بر میومد انجام دادیم...ولی متعسفانه درصد هوشیاریشون حین عمل کم شد و ایشون رفتن تو کما!!!
چییی؟؟؟ر رفت تو کما؟نه!این...این یه شوخیه...مطمئنم!
سرم از درد داشت منفجر میشد...دنیا دور سرم میچرخید...دستم و گرفتم به دیوار تا نیوفتم...ولی یهو زیر پام خالی شد و...سیاهی!!!
...............................
پرستار؛خانوم ...حالتون خوبه؟؟؟
کم کم چشمام و باز کردم و چهره ی پرستار و دیدم...سعی کردم بشینم...که دوباره سرم تیر کشید و چشمام و از دردش بستم
پرستار:همینجا باشید تا بگم اقای دکتر بیان
پرستار از در رفت بیرون...با چشمام دور اتاق و نگاه کردم...همه جا سفید بود... بهم سرم وصل کرده بودن...!!!
من چم شده؟؟؟ب..به خاطر جونگ کوک اینجوری شدم؟؟ات...به خودت بیا!تو فقط کارمند اونی...چرا پس انقدر نگرانشی...لعنتی...حالا چجوری به اقای کیم بگم...ولی فک کنم اصن اهمیت نده!
#part13
خلاصه ی پارت قبل:
به ات خبر دادن که جونگ کوک تصادف شدید کرده و ات به اقای کیم گفت بعدش با اقای کیم رفتن بیمارستان....دکتر به اقای کیم گفتش که جونگ کوک باید عمل بشه و ممکنه توی این عمل کوک فلج بشه...ولی چون جراح های خوبی دارن عملش میکنند نباید زیاد نگران باشه...اقای کیم بعد اینکه همه ی اینا رو به ات گفت از بیمارستان رفت بیرون و خواست بره شرکتش و از ات خواست وقتی جونگ کوک به هوش اومد خبرش کنه...و ات الان خیلییییی نگران جونگ کوکه
"ویو ات"
گوشیم و ورداشتم و ساعت و نگاه کردم...تقریبا هفت ساعتی میشد که توی اتاق عمل بود...واقعا نگرانش بودم!...به در اتاق زل زده بودم و منتظر بودم که یکی از توی اون اتاق لعنتی بیاد بیرون
تا اینکه اقای پارک...دکتر جونگ کوک اومد بیرون...بدو بدو رفتم طرفش
ات:چیشد؟؟؟؟ز..زنده میمونه؟
اقای پارک:با اقای جئون نسبتی دارین؟
ات:ام...ک..کارمندشون هستم!
اقای پارک:ما هرکار از دستمون بر میومد انجام دادیم...ولی متعسفانه درصد هوشیاریشون حین عمل کم شد و ایشون رفتن تو کما!!!
چییی؟؟؟ر رفت تو کما؟نه!این...این یه شوخیه...مطمئنم!
سرم از درد داشت منفجر میشد...دنیا دور سرم میچرخید...دستم و گرفتم به دیوار تا نیوفتم...ولی یهو زیر پام خالی شد و...سیاهی!!!
...............................
پرستار؛خانوم ...حالتون خوبه؟؟؟
کم کم چشمام و باز کردم و چهره ی پرستار و دیدم...سعی کردم بشینم...که دوباره سرم تیر کشید و چشمام و از دردش بستم
پرستار:همینجا باشید تا بگم اقای دکتر بیان
پرستار از در رفت بیرون...با چشمام دور اتاق و نگاه کردم...همه جا سفید بود... بهم سرم وصل کرده بودن...!!!
من چم شده؟؟؟ب..به خاطر جونگ کوک اینجوری شدم؟؟ات...به خودت بیا!تو فقط کارمند اونی...چرا پس انقدر نگرانشی...لعنتی...حالا چجوری به اقای کیم بگم...ولی فک کنم اصن اهمیت نده!
۱۰.۷k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.