عشق فراموش شده پارت23
هانا: یاااا هیونگ چرا عین ادم نمیای؟
سویون: چون فرشته ام
هانا: منطقی بود
سویون: بگو ببینم کی خواهر کوچولوی خوشگلمو ناراحت کرده
هانا: کی گفته من ناراحتم؟
سویون: منکه تورو میشناسم وقتی حالت خوب نیس میای ماهو نگا میکنی بگو بهم
هانا: به کوک گفتم
سویون: واقعا؟
هانا: اوهوم
سویون: خب گف چی؟
هانا: سوجینو میشناسی؟
سویون: اره همون که تو ازش متنفری
هانا: دقیقا، کوک اومد دستشو گرف اومد پیشم گف دوس دخترشه وعاشقشه
سویون: چیییییی؟ کوک که ازون دختر متنفر بود
هانا: خب منم تو همین موندم
سویون: قربونت بشم من عشقم ناراحت نباش
سویون:هانا دستان چیشده
هانا:اون دختره ی حرومزاده هولم داد خوردم زمین چیزی نیس
سویون:یعنی چی چیزی نیس میدونم کوکو و اون دختره رو چیکار کنم ببین چیکار به دستای خواهر کوچولوی کردن
هانا:چیزی نیس اینو خودتم میدونی واسه اینکه ۱هفته دیگه میریم آمریکا نمیخواستم تو دلم نگه دارم واینکه با هرکی که دوسش داره باشه همینم خوبه
سویون:قربونت بشم
هانا: اگه تو نبودی منچیکار میکردم
سویون: با چان حرف میزدی
هانا: راس میگی ولی تو هیچوقت ولم نکن
سویون: همیشه پیشت میمونم(نکته: تا اینجا سویون همینجوری هانارو از پشت بغل کرده بود)
هانا: قول؟(خنده)
سویون:خدااا تو چرا انقد کیوتی نفسم باشه قول(خنده) کیوتم
سویون: بریم داخل سرده
هانا: حوصله راه رفتنم ندارم خیلی خوابم میاد
سویون: پس از ترفند خودم استفاده کنم؟ 😉
هانا: ارع
سویون براید استایل بغلم کردم
هانا: سویون؟
سویون: جونم؟
هانا: چرا وقتی ادم پیشته احساس ارامش میکنه
سویون: واقعا(خنده)
سویون: یااااا من عطرتو میخوام چرا همیشه انقد عطرت خوشبوعه؟، سرشو کرد تو گردنم
هانا: بخدا اینو دیگه بهت نمیدم هرچی عطر داشتم بردی ولی اینو دیگه نمیدم
رفتیم داخل اتاق چان هنوز خواب بود سویون جعبه کمک های اولیه رو آوورد بزور زخم دستان تمیز کردبعد رو تخت دراز کشیدیم خوابیدیم)
یلحظه یاد این افتادم بدجور بغض کردم سریع پاشدم رفتم بیرون صدای بچه ها میومد که داشتن میگفتن کجا میری ولی اهمیت ندادم خودمو به حیاط رسوندم رفتم یه گوشه نشستم دیگه نتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه
هانا: سویون مگه تو قول ندادی مگه قول ندادی هیچوقت ولم نکنی ها؟ مگه نگفتی همیشه پیشت میمونم(گریه شدید) چان بدو بدو اومد طرفم
چان: هانا قربونت بشم چرا گریه میکنی؟
محکم بغلم کرد
هانا: چان سویون قول داد هیچوقت ولمون نکنه ولی ببین رفت(گریه شدید) چان هم گریش گرفت
چان: اره به هردومون قول داد همیشه پیشمون باشه ولی رفت(گریه شدید) هر لحظه گریم شدیدتر میشد
هانا: چان؟(گریه)
چان: جونم؟(گریه)
هانا: چان تو دیگه هیچوقت نرو اگه توهم نباشی من دیگه نمیتونم زندگی کنم(گریه شدید)
چان: باشه باشه گریه نکن قربون اشکات بشم من اشکای خودشو پاک کرد اشکامو از رو صورتم پاک کردگریم دیگه بند اومد بلندم کرد رفتیم یه اب به سرو صورتمون زدیم اتفاقی که نباید افتاد
سویون: چون فرشته ام
هانا: منطقی بود
سویون: بگو ببینم کی خواهر کوچولوی خوشگلمو ناراحت کرده
هانا: کی گفته من ناراحتم؟
سویون: منکه تورو میشناسم وقتی حالت خوب نیس میای ماهو نگا میکنی بگو بهم
هانا: به کوک گفتم
سویون: واقعا؟
هانا: اوهوم
سویون: خب گف چی؟
هانا: سوجینو میشناسی؟
سویون: اره همون که تو ازش متنفری
هانا: دقیقا، کوک اومد دستشو گرف اومد پیشم گف دوس دخترشه وعاشقشه
سویون: چیییییی؟ کوک که ازون دختر متنفر بود
هانا: خب منم تو همین موندم
سویون: قربونت بشم من عشقم ناراحت نباش
سویون:هانا دستان چیشده
هانا:اون دختره ی حرومزاده هولم داد خوردم زمین چیزی نیس
سویون:یعنی چی چیزی نیس میدونم کوکو و اون دختره رو چیکار کنم ببین چیکار به دستای خواهر کوچولوی کردن
هانا:چیزی نیس اینو خودتم میدونی واسه اینکه ۱هفته دیگه میریم آمریکا نمیخواستم تو دلم نگه دارم واینکه با هرکی که دوسش داره باشه همینم خوبه
سویون:قربونت بشم
هانا: اگه تو نبودی منچیکار میکردم
سویون: با چان حرف میزدی
هانا: راس میگی ولی تو هیچوقت ولم نکن
سویون: همیشه پیشت میمونم(نکته: تا اینجا سویون همینجوری هانارو از پشت بغل کرده بود)
هانا: قول؟(خنده)
سویون:خدااا تو چرا انقد کیوتی نفسم باشه قول(خنده) کیوتم
سویون: بریم داخل سرده
هانا: حوصله راه رفتنم ندارم خیلی خوابم میاد
سویون: پس از ترفند خودم استفاده کنم؟ 😉
هانا: ارع
سویون براید استایل بغلم کردم
هانا: سویون؟
سویون: جونم؟
هانا: چرا وقتی ادم پیشته احساس ارامش میکنه
سویون: واقعا(خنده)
سویون: یااااا من عطرتو میخوام چرا همیشه انقد عطرت خوشبوعه؟، سرشو کرد تو گردنم
هانا: بخدا اینو دیگه بهت نمیدم هرچی عطر داشتم بردی ولی اینو دیگه نمیدم
رفتیم داخل اتاق چان هنوز خواب بود سویون جعبه کمک های اولیه رو آوورد بزور زخم دستان تمیز کردبعد رو تخت دراز کشیدیم خوابیدیم)
یلحظه یاد این افتادم بدجور بغض کردم سریع پاشدم رفتم بیرون صدای بچه ها میومد که داشتن میگفتن کجا میری ولی اهمیت ندادم خودمو به حیاط رسوندم رفتم یه گوشه نشستم دیگه نتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه
هانا: سویون مگه تو قول ندادی مگه قول ندادی هیچوقت ولم نکنی ها؟ مگه نگفتی همیشه پیشت میمونم(گریه شدید) چان بدو بدو اومد طرفم
چان: هانا قربونت بشم چرا گریه میکنی؟
محکم بغلم کرد
هانا: چان سویون قول داد هیچوقت ولمون نکنه ولی ببین رفت(گریه شدید) چان هم گریش گرفت
چان: اره به هردومون قول داد همیشه پیشمون باشه ولی رفت(گریه شدید) هر لحظه گریم شدیدتر میشد
هانا: چان؟(گریه)
چان: جونم؟(گریه)
هانا: چان تو دیگه هیچوقت نرو اگه توهم نباشی من دیگه نمیتونم زندگی کنم(گریه شدید)
چان: باشه باشه گریه نکن قربون اشکات بشم من اشکای خودشو پاک کرد اشکامو از رو صورتم پاک کردگریم دیگه بند اومد بلندم کرد رفتیم یه اب به سرو صورتمون زدیم اتفاقی که نباید افتاد
۸.۶k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.