پارت ۱۷فصل۲ infiltrate
نیلا ویو*
تازه یادم اومد... اون واقعا منو بوس کرد؟
نه نه این درست نیست... اون نباید عاشق من بشه... الان اون خبر نداره که من کیم. چیم...
میدونم منم جذبش شدم امت جلوی قلبم رو گرفتم
الان بجای اینکه خوشحال باشم بیشتر ناراحتم... برای کوک که عاشق ادم اشتباهی شده... من فرد مناسبش نیستم... میدونم ... میدونم که میتونستیم باهم باشیم.. ولی شرایطی که من دارم باعث میشه اینده هردومون بهم بریزه... باید ازش دور بشم.. هرطور که شده... حتی باهاش حرفی نزنم... اینطوری ممکنه وابسته بشه
از اتاق رفتم بیرون دیدم کوک جلوی میز نشسته و داره یادداشت برداری میکنه... حقیقتا از یه پسر بعید بود خط به این خوبی داشته باشه... پنجره باز بود و باد ملایمی میومد که پرده کنارش رو تکون میداد... موهاش همراه پرده تکون میخوردن.. افتاب از لابه لای پرده و پنجره به خونه اومده بود و به میزی که کوک پشتش نشسته بود میتابید.. شاخه های تازه گل که توی گلدون روی میز بود... همه ی اینا یک تصویر زیبا بودن که دلم میخواست تا همیشه ببینمش... اما نمیشد
+کوک
-اوو اومدی
+اره
-خب درباره حرفام فک کردی؟
+کوک... باید یچیزی رو بهت بگم
-باشه عزیزم من گوش میکنم
+اینجوری صدام نکن
-الان اولشه بعدا عادت میکنی
+بعدنی وجود نداره
-میتونه وجود داشته باشه
+کوک... سعی کن اینقد مثبت اندیش نباشی... تو منو نمیشناسی مگه نه؟
-خب اره نمیشناسمت.. انا میشه واضح تر صحبت کنی؟
+باشه... خلاصه حرفام اینه که فهمیدم تو منو دوست داری.. درسته؟
-خب فکر کنم از دوست داشتن گذشته باشه
+میشه نزاری بیشتر بشه.. ما نباید به هم وابسته بشیم
-نیلا چرا این مدلی حرف میزنی.. یعنی چی که وابسته نشیم؟
+ببین کوک تو منو نمیشناسی.. کسایی که من باهاشون زندگی میکنم اگه بفهمن تورو از بین میبرن... زنده نمیزاره مطمئن باش
-کی؟ در مورد کی حرف میزنی؟
+ببین من وقتی بچه بودم از خانواده جدا شدم و با یسری افرادی زندگی میکنم که درسته منو تو پر قو بزرگ کردن اما اگه دست از پا خطا کنم پدرم رو در میارن... هرکاری از دستشون برمیاد...
-ببین نیلا... اول بهم بگو توهم حست مثل منه؟
+خب نه...
-باهم درستش میکنیم
+کوک نمیشه نمیشه
-چرا نشه... من درستش میکنم
+کوک تمومش کننن.... همین الان تمومش کن... نمیشه یعنی نمیشه... تو حتی اونارو ندیدی...
فقط سعی کن منو فراموش کنی... واقعا دارم میگم... اگه بیشتر بشه برای خودت سخت تر میشه
-نیلا...
+خواهش میکنم کوک
-میتونیم دوست ساده باشیم؟
+نمیدونم..
-لطفا
+باشه
تازه یادم اومد... اون واقعا منو بوس کرد؟
نه نه این درست نیست... اون نباید عاشق من بشه... الان اون خبر نداره که من کیم. چیم...
میدونم منم جذبش شدم امت جلوی قلبم رو گرفتم
الان بجای اینکه خوشحال باشم بیشتر ناراحتم... برای کوک که عاشق ادم اشتباهی شده... من فرد مناسبش نیستم... میدونم ... میدونم که میتونستیم باهم باشیم.. ولی شرایطی که من دارم باعث میشه اینده هردومون بهم بریزه... باید ازش دور بشم.. هرطور که شده... حتی باهاش حرفی نزنم... اینطوری ممکنه وابسته بشه
از اتاق رفتم بیرون دیدم کوک جلوی میز نشسته و داره یادداشت برداری میکنه... حقیقتا از یه پسر بعید بود خط به این خوبی داشته باشه... پنجره باز بود و باد ملایمی میومد که پرده کنارش رو تکون میداد... موهاش همراه پرده تکون میخوردن.. افتاب از لابه لای پرده و پنجره به خونه اومده بود و به میزی که کوک پشتش نشسته بود میتابید.. شاخه های تازه گل که توی گلدون روی میز بود... همه ی اینا یک تصویر زیبا بودن که دلم میخواست تا همیشه ببینمش... اما نمیشد
+کوک
-اوو اومدی
+اره
-خب درباره حرفام فک کردی؟
+کوک... باید یچیزی رو بهت بگم
-باشه عزیزم من گوش میکنم
+اینجوری صدام نکن
-الان اولشه بعدا عادت میکنی
+بعدنی وجود نداره
-میتونه وجود داشته باشه
+کوک... سعی کن اینقد مثبت اندیش نباشی... تو منو نمیشناسی مگه نه؟
-خب اره نمیشناسمت.. انا میشه واضح تر صحبت کنی؟
+باشه... خلاصه حرفام اینه که فهمیدم تو منو دوست داری.. درسته؟
-خب فکر کنم از دوست داشتن گذشته باشه
+میشه نزاری بیشتر بشه.. ما نباید به هم وابسته بشیم
-نیلا چرا این مدلی حرف میزنی.. یعنی چی که وابسته نشیم؟
+ببین کوک تو منو نمیشناسی.. کسایی که من باهاشون زندگی میکنم اگه بفهمن تورو از بین میبرن... زنده نمیزاره مطمئن باش
-کی؟ در مورد کی حرف میزنی؟
+ببین من وقتی بچه بودم از خانواده جدا شدم و با یسری افرادی زندگی میکنم که درسته منو تو پر قو بزرگ کردن اما اگه دست از پا خطا کنم پدرم رو در میارن... هرکاری از دستشون برمیاد...
-ببین نیلا... اول بهم بگو توهم حست مثل منه؟
+خب نه...
-باهم درستش میکنیم
+کوک نمیشه نمیشه
-چرا نشه... من درستش میکنم
+کوک تمومش کننن.... همین الان تمومش کن... نمیشه یعنی نمیشه... تو حتی اونارو ندیدی...
فقط سعی کن منو فراموش کنی... واقعا دارم میگم... اگه بیشتر بشه برای خودت سخت تر میشه
-نیلا...
+خواهش میکنم کوک
-میتونیم دوست ساده باشیم؟
+نمیدونم..
-لطفا
+باشه
۱۰.۰k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.