پارت۱۸
خیلی آروم آماده شدمو میخواستم از در برم بیرون که گفت صبحونه رو بزار رو ميز برام بعد برو
-نوکر بابات قلبم سیاه
و بعد از خونه رفتم بيرون انگار کلفت نوکرشم
بدترین اشتباه عمرمو کردم که قبول کردم خونم بمونه اه اه
ولش کن الان اولویت یه چیز دیگس
۴ ساعت بعد
با تمام خستگیم اومدم تو خونم که دیدم صدای آب میاد مشخص بود که تو حمومه خونه بهم ریخته شده بود و من خیلی بدم میومد خونه من از وسایل کلاسیک و شیک تزئین شده(عکسشو میزارم )یه خونه با وایب خوب
بعد از درآوردن لباسام و یه لباس مناسب پوشیدن شروع کردم خونم رو تمیز کردن
و رو مبل نشستمو tv رو روشن کردم که صدای باز شدن در حموم اومد خودمو زدم به بیخیالی که اومد بیرون و با یه حوله که دور کمرش بود اومد جلوم قطع های آب روی بدن عضلانیش میریخت این توصیفات در نگاه من به ۵ ثانیه هم نکشید ولی سعی کردم با چهره سرد نگاهش کنم انگار که برام مهم نبود چجوری جلوم وایساده ولیییی خیلی بدن خوبی داشتتتت من تاحالا پسر به این جذابی که از قضا قاتل هم باشه ندیدم
-افیت باشه
-اوم ممنون کی اومدی
-یه نیم ساعتی میشه
-اها اوکی
-اوم
-لباس درست حسابی نداری
-چرا دارم ولی برای خودم
-زر نزن
و رفت داخل اتاقم منم با سرعت جت رفتم تو اتاقم که دیدم در کمدم بازه گفتم
-به چه حقی دست به وسایلم میزنی
-اوم چه لباسایی داری
یهو یه لباس که باز بود و مجلسی یادمه این لباس رو موقعی خریدم که فرداش عروسی مامانم بود گفت
-جووون این تو تنت خیلی زیبا تره نه بیبی؟
-خفه شو حق نداری اینجوری حرف بزنی بیبی هم باباته
-خیلی ور ور میکنی عام به نظرم این تیشرت خوبه
-میشع دست به لباسام نزنی ؟
-نه چون اگه اینجوری بیام پیشت معذب میشی
-نه اصلا ولی خواهشن دست به لباسام نزن من چندشم میشه
-پس وسواسیی
-حالا هرچی
-خیل خب پس برو برام لباس بگیر
-اوکی میرم
-نوکر بابات قلبم سیاه
و بعد از خونه رفتم بيرون انگار کلفت نوکرشم
بدترین اشتباه عمرمو کردم که قبول کردم خونم بمونه اه اه
ولش کن الان اولویت یه چیز دیگس
۴ ساعت بعد
با تمام خستگیم اومدم تو خونم که دیدم صدای آب میاد مشخص بود که تو حمومه خونه بهم ریخته شده بود و من خیلی بدم میومد خونه من از وسایل کلاسیک و شیک تزئین شده(عکسشو میزارم )یه خونه با وایب خوب
بعد از درآوردن لباسام و یه لباس مناسب پوشیدن شروع کردم خونم رو تمیز کردن
و رو مبل نشستمو tv رو روشن کردم که صدای باز شدن در حموم اومد خودمو زدم به بیخیالی که اومد بیرون و با یه حوله که دور کمرش بود اومد جلوم قطع های آب روی بدن عضلانیش میریخت این توصیفات در نگاه من به ۵ ثانیه هم نکشید ولی سعی کردم با چهره سرد نگاهش کنم انگار که برام مهم نبود چجوری جلوم وایساده ولیییی خیلی بدن خوبی داشتتتت من تاحالا پسر به این جذابی که از قضا قاتل هم باشه ندیدم
-افیت باشه
-اوم ممنون کی اومدی
-یه نیم ساعتی میشه
-اها اوکی
-اوم
-لباس درست حسابی نداری
-چرا دارم ولی برای خودم
-زر نزن
و رفت داخل اتاقم منم با سرعت جت رفتم تو اتاقم که دیدم در کمدم بازه گفتم
-به چه حقی دست به وسایلم میزنی
-اوم چه لباسایی داری
یهو یه لباس که باز بود و مجلسی یادمه این لباس رو موقعی خریدم که فرداش عروسی مامانم بود گفت
-جووون این تو تنت خیلی زیبا تره نه بیبی؟
-خفه شو حق نداری اینجوری حرف بزنی بیبی هم باباته
-خیلی ور ور میکنی عام به نظرم این تیشرت خوبه
-میشع دست به لباسام نزنی ؟
-نه چون اگه اینجوری بیام پیشت معذب میشی
-نه اصلا ولی خواهشن دست به لباسام نزن من چندشم میشه
-پس وسواسیی
-حالا هرچی
-خیل خب پس برو برام لباس بگیر
-اوکی میرم
۱.۴k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.