DOCTORS OF GONGILL🥼part 82
--
یونگی تمام تالشش را میکرد تا کنار جی هیون باشد. جی هیون را بیرون میبرد و هر کاری را
که دوست داشت، انجام میداد.
انها به رستوران ها و کافه های مختلف میرفتند و غذا میخوردند. به هانوک میرفتند و با لباس
های سنتی عکس میگرفتند. داخل رودخانه ی نام قایق سواری میکردند و داخل گیم نت با هم
انالین بازی میکردند که همیشه جی هیون میبرد چون یونگی اصال ماهر نبود.
یونگی خوشحال بود که جی هیون کنارش است. به هرحال معلوم نبود در کشور جنگ زده ای
مثل اوکراین چه چیز هایی در انتظارش بود. اما حداقل خوشحال بود کسی را دارد تا منتظرش
باشد.
--
سر پرستار چان، با یکی از همکارانش در راهروی بیمارستان راه میرفتند و درباره ی تیم
پزشکی اعظامی به اوکراین صحبت میکردند.
+ شنیدم چند تا سر پرستار هم میفرستن. امیدوارم بینشون نباشم.
ان یکی پرستار گفت: من رو بنر اعظامی ها اسم دکتر مینم دیدم. به نظرت تصادفیه؟
جی هیون که از کنار انها رد میشد، اتفاقی صحبت هایشان را شنید. با شنیدن اسم یونگی، پوشه
ها و فرم هایی که در دستش بود، روی زمین افتاد.
جی هیون برگشت و به سمت سالن اصلی دوید. جلوی کاغذ اسامی که به اوکراین فرستاده
میشدند وایستاد. افراد زیادی جلوی بنر ایستاده بودند به خاطر همین جی هیون نمیتوانست
اسامی را ببیند. ارام از بین جمعیت رد شد و به اسامی نگاه کرد. چشمش روی اسم دکتر مین
یونگی از بخش مغز و اعصاب ثابت ماند. جی هیون فکر کرد اشتباه دیده است اما وقتی چشمانش را باز و بسته کرد فهمید کامال درست دیده است. متوجه نمیشد. هدف یونگی برای
داوطلب شدن چی بود؟
جی هیون دستش را روی دهانش گذاشت تا جلوی بغضش را بگیرد.
+ دلم براش میسوزه. معلوم نیست دوست پسرش زنده بر میگرده یا نه.
جی هیون به زمزمه های پشت سرش اهمیت نداد و شروع کرد به دویدن. باید دلیل این کار
یونگی را میفهمید. امکان نداشت یونگی این کار را کند.
جی هیون محکم در دفتر یونگی را باز کرد. یونگی با ترس سرش را از روی کامپیوترش بلند
کرد و به جی هیون نگاه کرد.
_ معنی این کارت چیه؟!
یونگی بلند شد و گفت: چیشده؟!
جی هیون داد زد: چرا برای رفتن به اوکراین داوطلب شدی؟!
یونگی متوجه شد جی هیون همه چیز را فهمیده. از پشت میز بیرون امد و روبروی جی هیون
ایستاد. جی هیون در حالی که گریه میکرد، به سینه ی یونگی مشت میزد و میگفت: دلیل بیرون
رفتنامون این بود؟ انقدر برات راحته. ها؟
یونگی نمیتوانست چیزی بگوید. چیزی نداشت که بگوید. نمیتوانست بگوید بخاطر خود جی
هیون این کار را انجام میدهد. ای کایش میتوانست بگوید چقدر دوستش دارد و دلش نمیخواهد
او را ترک کند.
+ من... متاسفم.
_ این کافی نیست! تو نباید بری! خواهش میکنم.
یونگی جی هیون را به اغوش کشید و سرش را روی شانه اش گذاشت
یونگی تمام تالشش را میکرد تا کنار جی هیون باشد. جی هیون را بیرون میبرد و هر کاری را
که دوست داشت، انجام میداد.
انها به رستوران ها و کافه های مختلف میرفتند و غذا میخوردند. به هانوک میرفتند و با لباس
های سنتی عکس میگرفتند. داخل رودخانه ی نام قایق سواری میکردند و داخل گیم نت با هم
انالین بازی میکردند که همیشه جی هیون میبرد چون یونگی اصال ماهر نبود.
یونگی خوشحال بود که جی هیون کنارش است. به هرحال معلوم نبود در کشور جنگ زده ای
مثل اوکراین چه چیز هایی در انتظارش بود. اما حداقل خوشحال بود کسی را دارد تا منتظرش
باشد.
--
سر پرستار چان، با یکی از همکارانش در راهروی بیمارستان راه میرفتند و درباره ی تیم
پزشکی اعظامی به اوکراین صحبت میکردند.
+ شنیدم چند تا سر پرستار هم میفرستن. امیدوارم بینشون نباشم.
ان یکی پرستار گفت: من رو بنر اعظامی ها اسم دکتر مینم دیدم. به نظرت تصادفیه؟
جی هیون که از کنار انها رد میشد، اتفاقی صحبت هایشان را شنید. با شنیدن اسم یونگی، پوشه
ها و فرم هایی که در دستش بود، روی زمین افتاد.
جی هیون برگشت و به سمت سالن اصلی دوید. جلوی کاغذ اسامی که به اوکراین فرستاده
میشدند وایستاد. افراد زیادی جلوی بنر ایستاده بودند به خاطر همین جی هیون نمیتوانست
اسامی را ببیند. ارام از بین جمعیت رد شد و به اسامی نگاه کرد. چشمش روی اسم دکتر مین
یونگی از بخش مغز و اعصاب ثابت ماند. جی هیون فکر کرد اشتباه دیده است اما وقتی چشمانش را باز و بسته کرد فهمید کامال درست دیده است. متوجه نمیشد. هدف یونگی برای
داوطلب شدن چی بود؟
جی هیون دستش را روی دهانش گذاشت تا جلوی بغضش را بگیرد.
+ دلم براش میسوزه. معلوم نیست دوست پسرش زنده بر میگرده یا نه.
جی هیون به زمزمه های پشت سرش اهمیت نداد و شروع کرد به دویدن. باید دلیل این کار
یونگی را میفهمید. امکان نداشت یونگی این کار را کند.
جی هیون محکم در دفتر یونگی را باز کرد. یونگی با ترس سرش را از روی کامپیوترش بلند
کرد و به جی هیون نگاه کرد.
_ معنی این کارت چیه؟!
یونگی بلند شد و گفت: چیشده؟!
جی هیون داد زد: چرا برای رفتن به اوکراین داوطلب شدی؟!
یونگی متوجه شد جی هیون همه چیز را فهمیده. از پشت میز بیرون امد و روبروی جی هیون
ایستاد. جی هیون در حالی که گریه میکرد، به سینه ی یونگی مشت میزد و میگفت: دلیل بیرون
رفتنامون این بود؟ انقدر برات راحته. ها؟
یونگی نمیتوانست چیزی بگوید. چیزی نداشت که بگوید. نمیتوانست بگوید بخاطر خود جی
هیون این کار را انجام میدهد. ای کایش میتوانست بگوید چقدر دوستش دارد و دلش نمیخواهد
او را ترک کند.
+ من... متاسفم.
_ این کافی نیست! تو نباید بری! خواهش میکنم.
یونگی جی هیون را به اغوش کشید و سرش را روی شانه اش گذاشت
۲۷.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.