پارت 5
یونا
وقتی غذا مون تموم شد رفتم وسایل و گذاشتم تو آشپزخونه
یونا:ا.ت برو لباس های که خریدی و تنت کن ببینم کدوم بهتر
ا.ت:باشه
ا.ت
رفتم لباسا رو پوشیدم دقیقا 5 تا لباس عوض کردم تا از یکیشون هم خودم خوشم اومد هم یونا گردنبند و کفش...
خودم انتخاب کردم بعد دیگه رفتم خوابیدم
ا.ت:شب بخیر
یونا:شب بخیر
فردا
ا.ت
امروز دانشگاه تعطیل بود
پاشدم ساعت 11 بود رفتم دستشویی بعد رفتم پیش یونا
ا.ت: صبح بخیر 🥱
یونا: صبح بخیر خوابالو
ا.ت: صبحانه چی داریم
یونا: پنکیک
صبحانه رو خوردم نیم ساعت طول کشید
پاشدم رفتم حموم اومدم لباسم و پوشیدم تا ساعت 1 تو حموم بودم 1 ساعتم موهامو خشک کردم ی میکاپ ریز هم کردم
به خودم گفتم آفرین به خودم انقدر زود حاضر شدم
گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
ا.ت:بله
تهیونگ:منم تهیونگ تا نیم ساعت دیگه جلو در باش
ا.ت:نیم ساعت دیگه
تهیونگ :اره آدرسم بفرست
ا.ت: زود نی ساعت دو و نیمه
تهیونگ: مسیر طولانی
کیفم و وسایلم و برداشتم و رفتم از یونا خداحافظی کردم و رفتم تو آسانسور آدرس و فرستادم برایش
تو آسانسور با خودم گفتم شمارم و از کجا آورد بعد یاد گروه
دانشگاه افتادم
ساعت ی ربع مونده بود به سه رفتم جلو در
ی ماشین بنز اومد جلو در
اول صدام کرد نمی تونستم کامل صورتش و ببینم خیلی صدا زد داد زدم گفتم آقا مزاحم نشو الان به دوست پسرم زنگ میزنم بیاد جرت بده تا زنگ زدم دیدم گوشی اون مرد زنگ خورد سرم رو آوردم پایین دیدم تهیونگ
سریع در باز کردم و نشستم
وقتی غذا مون تموم شد رفتم وسایل و گذاشتم تو آشپزخونه
یونا:ا.ت برو لباس های که خریدی و تنت کن ببینم کدوم بهتر
ا.ت:باشه
ا.ت
رفتم لباسا رو پوشیدم دقیقا 5 تا لباس عوض کردم تا از یکیشون هم خودم خوشم اومد هم یونا گردنبند و کفش...
خودم انتخاب کردم بعد دیگه رفتم خوابیدم
ا.ت:شب بخیر
یونا:شب بخیر
فردا
ا.ت
امروز دانشگاه تعطیل بود
پاشدم ساعت 11 بود رفتم دستشویی بعد رفتم پیش یونا
ا.ت: صبح بخیر 🥱
یونا: صبح بخیر خوابالو
ا.ت: صبحانه چی داریم
یونا: پنکیک
صبحانه رو خوردم نیم ساعت طول کشید
پاشدم رفتم حموم اومدم لباسم و پوشیدم تا ساعت 1 تو حموم بودم 1 ساعتم موهامو خشک کردم ی میکاپ ریز هم کردم
به خودم گفتم آفرین به خودم انقدر زود حاضر شدم
گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
ا.ت:بله
تهیونگ:منم تهیونگ تا نیم ساعت دیگه جلو در باش
ا.ت:نیم ساعت دیگه
تهیونگ :اره آدرسم بفرست
ا.ت: زود نی ساعت دو و نیمه
تهیونگ: مسیر طولانی
کیفم و وسایلم و برداشتم و رفتم از یونا خداحافظی کردم و رفتم تو آسانسور آدرس و فرستادم برایش
تو آسانسور با خودم گفتم شمارم و از کجا آورد بعد یاد گروه
دانشگاه افتادم
ساعت ی ربع مونده بود به سه رفتم جلو در
ی ماشین بنز اومد جلو در
اول صدام کرد نمی تونستم کامل صورتش و ببینم خیلی صدا زد داد زدم گفتم آقا مزاحم نشو الان به دوست پسرم زنگ میزنم بیاد جرت بده تا زنگ زدم دیدم گوشی اون مرد زنگ خورد سرم رو آوردم پایین دیدم تهیونگ
سریع در باز کردم و نشستم
۶.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.