part³ «💞Crazy love💞»
«راه افتاد سمت یه ماشین که تقریبا ۱۰ متر اونور تر بود، اولش تعجب کردم اما یکم بعدش فهمیدم که ماشین خودشه
رفت سمتش درش رو بازکرد و اشاره کرد که بشینم ازین کارش شاخ در اوردم اخه جیمین هیچوقت اینکارارو نمیکرد
منم رفتم سوار شدم که خودشم سوار شد
راه افتاد و کمی بعد به خونه ش رسیدیم یه خونه نسبتا بزرگ و خیلی شیک بود
در پارکینگ رو باز کرد و رفت توش و ماشینش رو توش پارک کردو اومد پایین و منم پیاده شدم و اومد دوبارع دستم رو گرفت و رفتیم تو اسانسور»
رزی: چرا انقد می ترسی هی دستمو میگیری مگه می خوام فرار کنم 😐؟
جیمین: نخیر بخاطر این نیست
رزی: پس بخاطر چیه
«یهو رزی رو چسبوند به دیوار اسانسور وکنار گوشش زمزمه کرد»
جیمین: بهتره کمتر توی کارام دخالت کنی بیب مگه نه بد برات تموم میشه هوم؟
رزی: خیل خب باشه
» باد در اسانسور باز شدو رفتیم تو همونطور که نمای بیرونی خونش شیک بود داخلش هم به همون اندازه قشنگ و شیک بود، داشتم اطرافم رو نگاه میکردم که با صدای جیمین به خودم»
جیمین: بیب دنبالم بیا
همونطور که دنبالش میرفتم گفتم»
رزی: میشه انقد منو بیب یا بیبی صدا نزنی چون اصلا ازش خوشم نمیاد
از زبان راوی:
بعد اینکه رسیده بودن تو اون اتاقی که جیمین به رزی گفت دنبالش بره درو پشتش بست و اومد رزیو تو بغلش کشید و با یه دستش کمرشو گرفته بود و با یه دست دیگش صورت رزیو گرفت و گفت»
جیمین: اما من خوشم میاد و الانم یه کاری می کنم که از الان به بعد توعم خوشت بیاد
« و بعدش لباشو رو لبای رزی گذاشت و اروم مک میزد
رزی ازین کارش تعجب کرده بود ولی نمی تونست عقب هم بکشه چون جیمین اونو محکم گرفته بود و اجازه رفتن بهش نمی داد کمی بعد ناخواسته رزی ناخود اگاه باهاش همکاری کرد و خیلی اروم رزی هم لبای جیمین و مک میزد
خود رزی هم دلیل این کارش رو نمی فهمید ولی ته قلبش یه احساسی داشت یه احساسی مثل عشق اما مغزش با دلش همکاری نمی کرد و می خواست اذیت کردن های جیمین رو به یاد رزی بیاره اما انگار رزی رو طلسم کرده بودن چون که دیگه این رزی دیگه اون رزی سابق نبود چونکه الان دیگه عاشق اقای پارک جیمین شده بود:)
.
.
.
.
.
.
امیدوارم که خوشتون اومده باشه کیوتای خاله لایک یادتون نره🌚✨🌆
like²⁵
رفت سمتش درش رو بازکرد و اشاره کرد که بشینم ازین کارش شاخ در اوردم اخه جیمین هیچوقت اینکارارو نمیکرد
منم رفتم سوار شدم که خودشم سوار شد
راه افتاد و کمی بعد به خونه ش رسیدیم یه خونه نسبتا بزرگ و خیلی شیک بود
در پارکینگ رو باز کرد و رفت توش و ماشینش رو توش پارک کردو اومد پایین و منم پیاده شدم و اومد دوبارع دستم رو گرفت و رفتیم تو اسانسور»
رزی: چرا انقد می ترسی هی دستمو میگیری مگه می خوام فرار کنم 😐؟
جیمین: نخیر بخاطر این نیست
رزی: پس بخاطر چیه
«یهو رزی رو چسبوند به دیوار اسانسور وکنار گوشش زمزمه کرد»
جیمین: بهتره کمتر توی کارام دخالت کنی بیب مگه نه بد برات تموم میشه هوم؟
رزی: خیل خب باشه
» باد در اسانسور باز شدو رفتیم تو همونطور که نمای بیرونی خونش شیک بود داخلش هم به همون اندازه قشنگ و شیک بود، داشتم اطرافم رو نگاه میکردم که با صدای جیمین به خودم»
جیمین: بیب دنبالم بیا
همونطور که دنبالش میرفتم گفتم»
رزی: میشه انقد منو بیب یا بیبی صدا نزنی چون اصلا ازش خوشم نمیاد
از زبان راوی:
بعد اینکه رسیده بودن تو اون اتاقی که جیمین به رزی گفت دنبالش بره درو پشتش بست و اومد رزیو تو بغلش کشید و با یه دستش کمرشو گرفته بود و با یه دست دیگش صورت رزیو گرفت و گفت»
جیمین: اما من خوشم میاد و الانم یه کاری می کنم که از الان به بعد توعم خوشت بیاد
« و بعدش لباشو رو لبای رزی گذاشت و اروم مک میزد
رزی ازین کارش تعجب کرده بود ولی نمی تونست عقب هم بکشه چون جیمین اونو محکم گرفته بود و اجازه رفتن بهش نمی داد کمی بعد ناخواسته رزی ناخود اگاه باهاش همکاری کرد و خیلی اروم رزی هم لبای جیمین و مک میزد
خود رزی هم دلیل این کارش رو نمی فهمید ولی ته قلبش یه احساسی داشت یه احساسی مثل عشق اما مغزش با دلش همکاری نمی کرد و می خواست اذیت کردن های جیمین رو به یاد رزی بیاره اما انگار رزی رو طلسم کرده بودن چون که دیگه این رزی دیگه اون رزی سابق نبود چونکه الان دیگه عاشق اقای پارک جیمین شده بود:)
.
.
.
.
.
.
امیدوارم که خوشتون اومده باشه کیوتای خاله لایک یادتون نره🌚✨🌆
like²⁵
۳۶.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.