خانواده ی مافیایی من پارت(2)
(دو روز بعد)
هوففففففف بالاخره تموم شد.
خونه ی جدیدمون که از خونه ی خودمون توی بوسان بزرگتره همه ی وسایلاش چیده شده بود اما من لج کردم و گفتم الا و بلا باید دکور اتاقمو خودم درست کنم و حالا در حاله مرگم.
یونیفرم مدرسه ی جدیدمو سفارش دادم و قراره از فردا برم مدرسه.
اسم این مدرسه ی چئونگ آه رو خیلی شنیدم مثل اینکه خیلی معروفه.
و خبر مزخرف تر و بدتر از هرچیزی اینه که امشب از طرف شرکای بابا به یه مهمونی بزرگ دعوتیم و منم باید همراهش برم پوففففففف.
ینی من ریدم تو این اسباب کشی.
کلا مخمو به هم ریخته!
بالاخره شب شدش و من الان گشادیم میاد تا پاشم و حاضر شم ای خدا.
بالاخره با هزار هن و هن خود گشادمو جمع کردمو نشستم جلوی میز آرایش.
خیلی از آرایش خوشم نمیاد ولی امشب مجبورم.
یه آرایش ساده کردم و دست آخر رژ قرمز پر رنگ رو روی لبام کشیدم.
ناموصا چقدر دافم من حححیح.
لباس قرمز کوتاهمو که با پوست سفیدم تضاد جالبی داشتو پوشیدم و موهای بلندمم همینجور ساده گذاشتم بمونه.(عکس لباسشو اسلاید دو گذاشتم)
کفشای مشکی رنگ پاشنه بلندمم پام کردمو راه افتادم سمت بیرون.
سوار ماشین شدم که باباهم توش بود و راننده راه افتاد.
حدود نیم ساعت تو راه بودیم تا اینکه ماشین توقف کردو پیاده شدم.
اول از همه کشو قوسی به بدنم دادم و خمیازه کشیدم که بابا تشر زد:اینجا یکم خانومانه رفتار کن هیپن ته آبرومو نبر.
کلافه باشه ای گفتم.از وقتی راه افتادیم نزدیک هزار بار این حرفو تکرار کرده.
یه عمارت خیلی بزرگ بود.
وقتی وارد شدیم پشمام ریخت.همه با کت و شلوار و باکلاس دور چند تا میز با هم حرف میزدن و چند تا زن و مردم وسط رقص عاشقانه میکردن.
با هم رفتیم سر میزی و وایستادیم.
بابا رفتش با شرکاش احوال پرسی کنه.
منم که اینجا پشمی بیش نیستم.
اومدم برم حداقل یکم نوشیدنی بردارم کوفت کنم که با کله خوردم به یکی.
بدون اینکه سرمو بلند کنم دهن کشادمو باز کردم:آی آی دماغ نازنینم به فنا رفت،مرتیمه ی کور مگه نمیبینی چه فرد ارزشمندی داره راه میره که میای جلوش.
یهو صدای جذابی گفت:هوی هوی ترمز کن ماهم بیایم من اومدم جلوت یا توی کور اومدی خوردی به من.
سرمو بلند کردم که برای بار هزارم پشمام ریخت یا ابرفض این توله چه خوشگله.
به خودم اومدم و براش دهن کجی کردم،ایش مرتیکه ی زشته خوشگله خر.
راهمو گرفتمو رفتم سر میزمون.
اه بابا خواستیم یه نوشیدنی بخوریما کوفتمون شد.
یکم بعد بابا با یه مرد دیگه و در کمال تعجب همون پسره اومدن سمت میزمون.
چشم غره ای به پسره رفتم که پوزخندی زد.
ایششششش عوضی.
بابا گفت:دخترم این اقا شریک من جئون جی هو و پسرش جئون جونگکوکه که همسن توعه.
هوففففففف بالاخره تموم شد.
خونه ی جدیدمون که از خونه ی خودمون توی بوسان بزرگتره همه ی وسایلاش چیده شده بود اما من لج کردم و گفتم الا و بلا باید دکور اتاقمو خودم درست کنم و حالا در حاله مرگم.
یونیفرم مدرسه ی جدیدمو سفارش دادم و قراره از فردا برم مدرسه.
اسم این مدرسه ی چئونگ آه رو خیلی شنیدم مثل اینکه خیلی معروفه.
و خبر مزخرف تر و بدتر از هرچیزی اینه که امشب از طرف شرکای بابا به یه مهمونی بزرگ دعوتیم و منم باید همراهش برم پوففففففف.
ینی من ریدم تو این اسباب کشی.
کلا مخمو به هم ریخته!
بالاخره شب شدش و من الان گشادیم میاد تا پاشم و حاضر شم ای خدا.
بالاخره با هزار هن و هن خود گشادمو جمع کردمو نشستم جلوی میز آرایش.
خیلی از آرایش خوشم نمیاد ولی امشب مجبورم.
یه آرایش ساده کردم و دست آخر رژ قرمز پر رنگ رو روی لبام کشیدم.
ناموصا چقدر دافم من حححیح.
لباس قرمز کوتاهمو که با پوست سفیدم تضاد جالبی داشتو پوشیدم و موهای بلندمم همینجور ساده گذاشتم بمونه.(عکس لباسشو اسلاید دو گذاشتم)
کفشای مشکی رنگ پاشنه بلندمم پام کردمو راه افتادم سمت بیرون.
سوار ماشین شدم که باباهم توش بود و راننده راه افتاد.
حدود نیم ساعت تو راه بودیم تا اینکه ماشین توقف کردو پیاده شدم.
اول از همه کشو قوسی به بدنم دادم و خمیازه کشیدم که بابا تشر زد:اینجا یکم خانومانه رفتار کن هیپن ته آبرومو نبر.
کلافه باشه ای گفتم.از وقتی راه افتادیم نزدیک هزار بار این حرفو تکرار کرده.
یه عمارت خیلی بزرگ بود.
وقتی وارد شدیم پشمام ریخت.همه با کت و شلوار و باکلاس دور چند تا میز با هم حرف میزدن و چند تا زن و مردم وسط رقص عاشقانه میکردن.
با هم رفتیم سر میزی و وایستادیم.
بابا رفتش با شرکاش احوال پرسی کنه.
منم که اینجا پشمی بیش نیستم.
اومدم برم حداقل یکم نوشیدنی بردارم کوفت کنم که با کله خوردم به یکی.
بدون اینکه سرمو بلند کنم دهن کشادمو باز کردم:آی آی دماغ نازنینم به فنا رفت،مرتیمه ی کور مگه نمیبینی چه فرد ارزشمندی داره راه میره که میای جلوش.
یهو صدای جذابی گفت:هوی هوی ترمز کن ماهم بیایم من اومدم جلوت یا توی کور اومدی خوردی به من.
سرمو بلند کردم که برای بار هزارم پشمام ریخت یا ابرفض این توله چه خوشگله.
به خودم اومدم و براش دهن کجی کردم،ایش مرتیکه ی زشته خوشگله خر.
راهمو گرفتمو رفتم سر میزمون.
اه بابا خواستیم یه نوشیدنی بخوریما کوفتمون شد.
یکم بعد بابا با یه مرد دیگه و در کمال تعجب همون پسره اومدن سمت میزمون.
چشم غره ای به پسره رفتم که پوزخندی زد.
ایششششش عوضی.
بابا گفت:دخترم این اقا شریک من جئون جی هو و پسرش جئون جونگکوکه که همسن توعه.
۷.۶k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.