درگیر مافیاها/ پارت ۶۱
سویون: برای چی دوس داری آزارم بدی؟
جونگکوک:میدونی چیه سرگرمی ندارم تو این خونه فقط تو هستی خب
سویون: برو دست از سرم بردار جونگکوک
جونگکوک اینا رو با ناز میگفت و بهم لبخند میزد ولی یه دفعه قیافش عوض شد و عصبی شد اومد جلو و بازومو محکم گرفت و گفت: من دست برداشتم ولی انگار تو میخوای یه کارایی بکنی
منم با جدیت و اخم نگاش کردمو گفتم: دستتو بکش منظورت چیه
جونگکوک: برای چی دنبالم اومدی؟
سویون:از چی حرف میزنی
جونگکوک یه نیشخند زد و گفت:خیال میکنی خیلی باهوشی؟میخواستی چی از من ببینی؟
سویون: جا خوردم دستمو کشیدم از تو دستش و گفتم برو بیرون
جونگکوک:باشه میرم ولی قبلش بدون تو نمیتونی با من کاری بکنی دختر کوچولو
بعدش از اتاق بیرون رفت و درو کوبید منم رو تختم نشستم و سرمو بین دستام گرفتم مونده بودم چیکار کنم راستش از جونگکوک میترسیدم چون در برابرش نمیتونستم به پدرم پناه ببرم و بدون پدرمم هیچ کسیو نداشتم بنابراین فک کردم که بیخیال بشم...
از زبان تهیونگ:
ا/ت مسیج داده بود که تنهاس و میتونه صحبت کنه منم رفتم بیرون اتاقمو نگاه کردم که کسی نباشه در اتاقو از تو قفل کردم و اومدم بهش زنگ زدم و آروم صحبت کردم: الو عشقم خوبی
ا/ت: سلام عزیزم خوبم ولی دلم خیلی تنگ شده
تهیونگ:منم دلتنگتم قربونت برم بزودی این بازی تموم میشه
ا/ت: آره تموم میشه من یه مدرک خیلی توپ از جانگ شین گیر آوردم که میتونه کارشو بسازه
تهیونگ: واقعا؟ چی؟
ا/ت: یه فیلم قتل که جانگ شین دو نفرو کشت
تهیونگ:چجوری گیر آوردی؟ تو خطر که نیفتادی؟ ا/ت کار خطرناکی که نکردی ها؟
ا/ت: آروم خندیدم و گفتم هنوز منو نشناختی عین یه مافیای حرفه ای عمل کردم خیلی هیجان داشت
تهیونگ:از لحن بامزش خندم گرفت و گفتم: فک کنم بچمونم تهش یه گنگستر از آب دربیاد
ا/ت: آره فک کنم
تهیونگ: اون فیلمو پیش خودت نگه دار هر لحظه وقتش باشه ازش استفاده میکنیم الانم برو عزیزم مراقب خودت و بچه باش. میبوسمت
ا/ت: باشه عزیزم فعلا.
از زبان ایل سوک:فردا یه بار دیگه داشتیم که ببریم برای تحویل به جانگشین این دفعه قرار بود جانگ شین شب بیاد خونه پولو به ما بده و فردا آدمای خودشو ببره بارو از انبار تحویل بگیرن چون فردا تهیونگ و جونگکوک دم دستم نبودن کار دیگه داشتن خودمم باید یه سفر کاری به چین میرفتم و دو روزه برمیگشتم...
از زبان سویون: شب بود جونگکوک و تهیونگ و پدرم بعد شام رفتن توی اتاق کار پدرم و منتظر مهموناشون بودن قرار کاری داشتن گمونم؛ من یکم تو پذیرایی نشستم و فیلم دیدم دیگه خسته شدم میخواستم برم حیاط یکم هوا بخورم که مهمونای پدرم رسیدن یه دفعه دیدم همون مردی که با جونگکوک تو جنگل قرار داشت بینشون بود...
شرط:۶۰
جونگکوک:میدونی چیه سرگرمی ندارم تو این خونه فقط تو هستی خب
سویون: برو دست از سرم بردار جونگکوک
جونگکوک اینا رو با ناز میگفت و بهم لبخند میزد ولی یه دفعه قیافش عوض شد و عصبی شد اومد جلو و بازومو محکم گرفت و گفت: من دست برداشتم ولی انگار تو میخوای یه کارایی بکنی
منم با جدیت و اخم نگاش کردمو گفتم: دستتو بکش منظورت چیه
جونگکوک: برای چی دنبالم اومدی؟
سویون:از چی حرف میزنی
جونگکوک یه نیشخند زد و گفت:خیال میکنی خیلی باهوشی؟میخواستی چی از من ببینی؟
سویون: جا خوردم دستمو کشیدم از تو دستش و گفتم برو بیرون
جونگکوک:باشه میرم ولی قبلش بدون تو نمیتونی با من کاری بکنی دختر کوچولو
بعدش از اتاق بیرون رفت و درو کوبید منم رو تختم نشستم و سرمو بین دستام گرفتم مونده بودم چیکار کنم راستش از جونگکوک میترسیدم چون در برابرش نمیتونستم به پدرم پناه ببرم و بدون پدرمم هیچ کسیو نداشتم بنابراین فک کردم که بیخیال بشم...
از زبان تهیونگ:
ا/ت مسیج داده بود که تنهاس و میتونه صحبت کنه منم رفتم بیرون اتاقمو نگاه کردم که کسی نباشه در اتاقو از تو قفل کردم و اومدم بهش زنگ زدم و آروم صحبت کردم: الو عشقم خوبی
ا/ت: سلام عزیزم خوبم ولی دلم خیلی تنگ شده
تهیونگ:منم دلتنگتم قربونت برم بزودی این بازی تموم میشه
ا/ت: آره تموم میشه من یه مدرک خیلی توپ از جانگ شین گیر آوردم که میتونه کارشو بسازه
تهیونگ: واقعا؟ چی؟
ا/ت: یه فیلم قتل که جانگ شین دو نفرو کشت
تهیونگ:چجوری گیر آوردی؟ تو خطر که نیفتادی؟ ا/ت کار خطرناکی که نکردی ها؟
ا/ت: آروم خندیدم و گفتم هنوز منو نشناختی عین یه مافیای حرفه ای عمل کردم خیلی هیجان داشت
تهیونگ:از لحن بامزش خندم گرفت و گفتم: فک کنم بچمونم تهش یه گنگستر از آب دربیاد
ا/ت: آره فک کنم
تهیونگ: اون فیلمو پیش خودت نگه دار هر لحظه وقتش باشه ازش استفاده میکنیم الانم برو عزیزم مراقب خودت و بچه باش. میبوسمت
ا/ت: باشه عزیزم فعلا.
از زبان ایل سوک:فردا یه بار دیگه داشتیم که ببریم برای تحویل به جانگشین این دفعه قرار بود جانگ شین شب بیاد خونه پولو به ما بده و فردا آدمای خودشو ببره بارو از انبار تحویل بگیرن چون فردا تهیونگ و جونگکوک دم دستم نبودن کار دیگه داشتن خودمم باید یه سفر کاری به چین میرفتم و دو روزه برمیگشتم...
از زبان سویون: شب بود جونگکوک و تهیونگ و پدرم بعد شام رفتن توی اتاق کار پدرم و منتظر مهموناشون بودن قرار کاری داشتن گمونم؛ من یکم تو پذیرایی نشستم و فیلم دیدم دیگه خسته شدم میخواستم برم حیاط یکم هوا بخورم که مهمونای پدرم رسیدن یه دفعه دیدم همون مردی که با جونگکوک تو جنگل قرار داشت بینشون بود...
شرط:۶۰
۱۹.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.