پارت4
#پارت4
#افسونگر
توی دلم به فردریک خندیدم. بیچاره نقشه هاش نقش بر آب شد ... سرم رو گرفتم رو به
آسمون و نالیدم خدایا شکرت ... قهوه رو سریع آماده کردم که بهونه دست اون
لئونارد بی رحم ندم ... اگه کمربندش رو بکشه دیگه هیچی برام نمی مونه ... چقدر دوست
دارم یه بار با شجاعت گوشی تلفن رو بردارم و شماره ناین ناین ناین رو بگیرم
... دوست دارم از شرشون خل ص بشم ... اما همون یه بار که شجاعت به خرج دادم بسه!
وقتی که از همسایه مون کمک خواستم و اون به پلیس زنگ زد بعدش واویل
شد ... چون فردریک دستگیر شد و لئونارد به من گفت اگه نرم و اعتراف نکنم که دروغ
گفتم و فردریک بلیی سرم نیاورده روزگارم رو سیاه می کنه ... می دونستم راست
می گه پس مجبور شدم اعتراف کنم که دروغ گفتم ... در حالی که اعترافم دروغ بود! قهوه
رو توی سینی گذاشتم و بردم بیرون ... فردریک با دیدنم انگار داغ دلش تازه
شد:
- الهی بمیری من از دستت راحت شم.
به دنبال صدای او، صدای زمخت لئونارد هم بلند شد:
- معلوم نیست کی می خواد بره ل دست مامان هر جاییش.
چرا می لرزیدم؟ چرا عادت نمی کردم؟ هجده سال فحش شنیدم و کتک خوردم ولی بازم هر
بار که فحشی نثار مامانم می شد بدنم به لرزه می افتاد. چرا دست از سر مامان
بیچاره ام بر نمی داشتند؟ همین که دقش دادن براشون بس نبود؟ همین که کشتنش بس نبود؟
حال با گور به گور کردنش می خواستن به چی برسن؟ آخ که چقدر دلم یه جو
شجاعت می خواست تا با همین سینی بکوبم تو سر هر دوشون ... کاش بی کس و کار و
پرورشگاهی بودم. ننگ داشتم از داشتن برادری مثل فردریک و پدری مثل لئوناردو
#افسونگر
توی دلم به فردریک خندیدم. بیچاره نقشه هاش نقش بر آب شد ... سرم رو گرفتم رو به
آسمون و نالیدم خدایا شکرت ... قهوه رو سریع آماده کردم که بهونه دست اون
لئونارد بی رحم ندم ... اگه کمربندش رو بکشه دیگه هیچی برام نمی مونه ... چقدر دوست
دارم یه بار با شجاعت گوشی تلفن رو بردارم و شماره ناین ناین ناین رو بگیرم
... دوست دارم از شرشون خل ص بشم ... اما همون یه بار که شجاعت به خرج دادم بسه!
وقتی که از همسایه مون کمک خواستم و اون به پلیس زنگ زد بعدش واویل
شد ... چون فردریک دستگیر شد و لئونارد به من گفت اگه نرم و اعتراف نکنم که دروغ
گفتم و فردریک بلیی سرم نیاورده روزگارم رو سیاه می کنه ... می دونستم راست
می گه پس مجبور شدم اعتراف کنم که دروغ گفتم ... در حالی که اعترافم دروغ بود! قهوه
رو توی سینی گذاشتم و بردم بیرون ... فردریک با دیدنم انگار داغ دلش تازه
شد:
- الهی بمیری من از دستت راحت شم.
به دنبال صدای او، صدای زمخت لئونارد هم بلند شد:
- معلوم نیست کی می خواد بره ل دست مامان هر جاییش.
چرا می لرزیدم؟ چرا عادت نمی کردم؟ هجده سال فحش شنیدم و کتک خوردم ولی بازم هر
بار که فحشی نثار مامانم می شد بدنم به لرزه می افتاد. چرا دست از سر مامان
بیچاره ام بر نمی داشتند؟ همین که دقش دادن براشون بس نبود؟ همین که کشتنش بس نبود؟
حال با گور به گور کردنش می خواستن به چی برسن؟ آخ که چقدر دلم یه جو
شجاعت می خواست تا با همین سینی بکوبم تو سر هر دوشون ... کاش بی کس و کار و
پرورشگاهی بودم. ننگ داشتم از داشتن برادری مثل فردریک و پدری مثل لئوناردو
۲.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.