اوم نمیدونم چی بگم امروز خیلی چرت بود 😐 الان میگم
خب امروز قرار بود با دختر خالم بریم بیرون تا مامانمو خالم سبزی بخرن بعد از اونجا بریم بازار تا برای عمم و خالم لباس بخریم بعدش مامانم بره خونه ی عمم و ما هم با دایی ام بریم پارک بعد از اونجا بریم پیتزا بخوریم
اول رفتیم بازار و خریدامونو کردیم بعد داییم مامانمو برد خونه ی عمم بعد خاله ی منم رفت چیزایی که میخواستو بخره
قرار بود بعد از خرید بریم پارک
داییم مامانمو برد اما خودش نیومد و ۱ ساعت گذشتو شب شد
از اونجا داییم مامانمو آورد پیش ما از اونجا هم به خالم زنگ زدن که مهمون داره
بله دیگه به کل برنامه هامون خراب شد
هیچ خوشی هم نگذشت
بدردنخور ترین روز زندگیم بود 🤧
اول رفتیم بازار و خریدامونو کردیم بعد داییم مامانمو برد خونه ی عمم بعد خاله ی منم رفت چیزایی که میخواستو بخره
قرار بود بعد از خرید بریم پارک
داییم مامانمو برد اما خودش نیومد و ۱ ساعت گذشتو شب شد
از اونجا داییم مامانمو آورد پیش ما از اونجا هم به خالم زنگ زدن که مهمون داره
بله دیگه به کل برنامه هامون خراب شد
هیچ خوشی هم نگذشت
بدردنخور ترین روز زندگیم بود 🤧
۱.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.