𝐏𝟏𝟑
𝐏𝟏𝟑
چشماشو باز کرد و با نبودن خواهرش مواجه شد، از اتاق بیرون اومد و خواهرش رو دید که توی بغل دوست پسرش آروم خوابیده.لبخندی زد و دوباره به اتاقش رفت. اون شب بود که فهمید اون دونفر چقدر همو دوست دارن. صبح روز بعد ا.ت از خواب بیدار شد و به اتاق رفت ولی با نبود برادرش روبه رو شد: تهیونگا. جونگ کوک و ندیدی؟
تهیونگا با لبخند به سمت دوست دخترش رفت و کام محکمی از لباش گرفت. دخترو به خودش چسبوند و گفت : صبح زود رفت. ازم خواست که مراقبت باشمو و بهمون تبریک گفت. ضمنا گفت برای ازدواج میتونیم روش حساب کنیم.
_ پس رفت اره؟
تهیونگا با شیطنت گفت : آره.
دختر با کیوتی گفت: ای کاش ازم خدافظی میکرد.
تهیونگ لباشو گاز گرفت و دخترو براید استایل بغل کرد و برد تو تخت و روش خیمه زد : برای راند صبح آماده ای بیب؟
_ اوم ددی منتظرش بودم.
( بله، دیگه آره.)
لایک و کامنت یادتون نره 💖💖💖
چشماشو باز کرد و با نبودن خواهرش مواجه شد، از اتاق بیرون اومد و خواهرش رو دید که توی بغل دوست پسرش آروم خوابیده.لبخندی زد و دوباره به اتاقش رفت. اون شب بود که فهمید اون دونفر چقدر همو دوست دارن. صبح روز بعد ا.ت از خواب بیدار شد و به اتاق رفت ولی با نبود برادرش روبه رو شد: تهیونگا. جونگ کوک و ندیدی؟
تهیونگا با لبخند به سمت دوست دخترش رفت و کام محکمی از لباش گرفت. دخترو به خودش چسبوند و گفت : صبح زود رفت. ازم خواست که مراقبت باشمو و بهمون تبریک گفت. ضمنا گفت برای ازدواج میتونیم روش حساب کنیم.
_ پس رفت اره؟
تهیونگا با شیطنت گفت : آره.
دختر با کیوتی گفت: ای کاش ازم خدافظی میکرد.
تهیونگ لباشو گاز گرفت و دخترو براید استایل بغل کرد و برد تو تخت و روش خیمه زد : برای راند صبح آماده ای بیب؟
_ اوم ددی منتظرش بودم.
( بله، دیگه آره.)
لایک و کامنت یادتون نره 💖💖💖
۷.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.