🖇فراز و نشیب 🖇
V... RHS:
V... RHS:
دیانا: از خواب پاشدم ساعت ۴ عصر بود لخت تو بغل ارسلان بودم و کمر درد ریزی داشتم آروم زدم رو بازوش
ارسلان: چی
دیانا: پاشوو
ارسلان: ولش کردم
دیانا: سریع پاشدم و سریع لباس پوشیدم و رفتمو آرایش کردم.. لباس مشکی رو پوشیدم و یه شال سفید انداختم و موهامو فر کردم
ارسلان:دیانا عین ماه شده بود .... منم کت مشکیمو تن کردم و راه افتادیم
دیانا: اگه گفتن چجوری آشنا شدین و عاشق هم شدین چی بگم
ارسلان: بگو که تو دانشگاه دیدیم همو و تو نگاه آول عاشق شدیم
دیانا: اوکی .... وقتی رسیدیم یه ویلا بود با نمای سنگ و خیلی خوشکل بود وارد شدیم و رفتیم تو خونه
ارسلان: بعد سلام به همه منو دیانا کنار مامان و بابام نشستیم
[ اسم مامان ارسلان الهه . .. باباش اردلان ]
الهه: سلام عزیزم اسمت چیه
دیانا: دیانام
الهه: پس ارسلان سلیقه خوبی داره
دیانا: خیلی ممنون
اردلان : خب کی عروسی میگیرین
ارسلان: به زودی
اردلان : خداروشکر که یه دخترو بلاخره انتخاب کردی
الهه: دیانا خانوم چیکار کردی که اینجوری دل پسر منو بردی
ارسلان: تو نگاه اول عاشقش شدم
______________________________
دیانا: نیم ساعت از شروع مراسم گذشته بود که ارسلان منو برد سمت میز پذیرایی
ارسلان: دیانا من میخوام مست کنم
دیانا: ارسلان ینی چی
ارسلان: بیا تو هم بخور
دیانا: من نمیخوام
V... RHS:
دیانا: از خواب پاشدم ساعت ۴ عصر بود لخت تو بغل ارسلان بودم و کمر درد ریزی داشتم آروم زدم رو بازوش
ارسلان: چی
دیانا: پاشوو
ارسلان: ولش کردم
دیانا: سریع پاشدم و سریع لباس پوشیدم و رفتمو آرایش کردم.. لباس مشکی رو پوشیدم و یه شال سفید انداختم و موهامو فر کردم
ارسلان:دیانا عین ماه شده بود .... منم کت مشکیمو تن کردم و راه افتادیم
دیانا: اگه گفتن چجوری آشنا شدین و عاشق هم شدین چی بگم
ارسلان: بگو که تو دانشگاه دیدیم همو و تو نگاه آول عاشق شدیم
دیانا: اوکی .... وقتی رسیدیم یه ویلا بود با نمای سنگ و خیلی خوشکل بود وارد شدیم و رفتیم تو خونه
ارسلان: بعد سلام به همه منو دیانا کنار مامان و بابام نشستیم
[ اسم مامان ارسلان الهه . .. باباش اردلان ]
الهه: سلام عزیزم اسمت چیه
دیانا: دیانام
الهه: پس ارسلان سلیقه خوبی داره
دیانا: خیلی ممنون
اردلان : خب کی عروسی میگیرین
ارسلان: به زودی
اردلان : خداروشکر که یه دخترو بلاخره انتخاب کردی
الهه: دیانا خانوم چیکار کردی که اینجوری دل پسر منو بردی
ارسلان: تو نگاه اول عاشقش شدم
______________________________
دیانا: نیم ساعت از شروع مراسم گذشته بود که ارسلان منو برد سمت میز پذیرایی
ارسلان: دیانا من میخوام مست کنم
دیانا: ارسلان ینی چی
ارسلان: بیا تو هم بخور
دیانا: من نمیخوام
۲۲.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.