اسم رمان: خواهران و برادران ❤
اسم رمان: خواهران و برادران ❤
نوع رمان: عاشقانه😊
شخصیت ها : 👇🏻
آسدور: نامزدن❤
ایبر: ازدواج کردن❤
سوسعم: ازدواج کردن❤
الیف و الوجان: رلن😊
تولگا و یاسمین: جدا شدن😔
شخصیت های دیگه هم وجود دارن بعدا باهاشون اشنا میشیم 😊😉
(پارت 1)
همه تو ساحل نشستن و دارن تخمه میشکنن و دریا رو نگاه میکنن
تولگا دستش رو شانه یاسمین میزاره
یاسمین : دستت رو بردار😡
تولگا هم دستش رو بر میداره و ناراحت میشه 😢😔
همه از اینکه جدا شدن کلافه شدن 🙄
آسیه: آچووو🤧
دوروک کت خودشو در میاره و میده تا آسیه سردش نشه
آسیه: نمیخواد من سردم نیس خودت بپوشش دوروک
دوروک: نه عشقم من سردم نیس خودت بپوشش 😊
آسیه کت دوروک رو می پوشه
دوروک: جونا بهتر بریم دیر وقته آسیه هم سردشه
عمر: دوروک راست میگه بریم دیگه
همه پا میشن
آسیه: من کجا بمونم عمو اینا رفتن مسافرت کلید ندادن بهم
دوروک: معلومه بیا خونه ما
آسیه: آخه مامانت اونجاست
دوروک: نه یادم رفته بود بهت بگم عشقم مامانم با خاله آیلا رفتن مسافرت فقط خودمم
آسیه: باشه
عمر: خب آسیه بیا خونه ما
آسیه: نه مزاحمتون نمیشم
سوسن: آسیه این چه حرفیه هر وقت خواستی بیا خونه ما خوشحال میشیم
عمر: اهم
آسیه: مرسی نه میرم پیش دوروک
سوسن: خودانی
همه سوار ماشین میشن و میرن خونه
دوروک و آسیه میرسن خونه دوروک دست تو جیبش میکنه میخواد کلید خونه رو در بیاره
دوروک: اوف اوف حالا وقت این بود
آسیه : چیشده؟ 🧐
دوروک: یادم رفت تو خونه روی میز کلید ها رو بردارم 😔😡
آسیه: چی کار کنیم؟🤔
دوروک: بریم ...
(ادامه دارد)
نوع رمان: عاشقانه😊
شخصیت ها : 👇🏻
آسدور: نامزدن❤
ایبر: ازدواج کردن❤
سوسعم: ازدواج کردن❤
الیف و الوجان: رلن😊
تولگا و یاسمین: جدا شدن😔
شخصیت های دیگه هم وجود دارن بعدا باهاشون اشنا میشیم 😊😉
(پارت 1)
همه تو ساحل نشستن و دارن تخمه میشکنن و دریا رو نگاه میکنن
تولگا دستش رو شانه یاسمین میزاره
یاسمین : دستت رو بردار😡
تولگا هم دستش رو بر میداره و ناراحت میشه 😢😔
همه از اینکه جدا شدن کلافه شدن 🙄
آسیه: آچووو🤧
دوروک کت خودشو در میاره و میده تا آسیه سردش نشه
آسیه: نمیخواد من سردم نیس خودت بپوشش دوروک
دوروک: نه عشقم من سردم نیس خودت بپوشش 😊
آسیه کت دوروک رو می پوشه
دوروک: جونا بهتر بریم دیر وقته آسیه هم سردشه
عمر: دوروک راست میگه بریم دیگه
همه پا میشن
آسیه: من کجا بمونم عمو اینا رفتن مسافرت کلید ندادن بهم
دوروک: معلومه بیا خونه ما
آسیه: آخه مامانت اونجاست
دوروک: نه یادم رفته بود بهت بگم عشقم مامانم با خاله آیلا رفتن مسافرت فقط خودمم
آسیه: باشه
عمر: خب آسیه بیا خونه ما
آسیه: نه مزاحمتون نمیشم
سوسن: آسیه این چه حرفیه هر وقت خواستی بیا خونه ما خوشحال میشیم
عمر: اهم
آسیه: مرسی نه میرم پیش دوروک
سوسن: خودانی
همه سوار ماشین میشن و میرن خونه
دوروک و آسیه میرسن خونه دوروک دست تو جیبش میکنه میخواد کلید خونه رو در بیاره
دوروک: اوف اوف حالا وقت این بود
آسیه : چیشده؟ 🧐
دوروک: یادم رفت تو خونه روی میز کلید ها رو بردارم 😔😡
آسیه: چی کار کنیم؟🤔
دوروک: بریم ...
(ادامه دارد)
۶.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.