BLACK LOVE(PART25)
جیمین:عشقم یکم دور بزنیم تا بچه ها حاضر بشن..
ات:اوهوم
رفتیم با ماشین دور میزدیم که دیدیم گوشی جیمین زنگ میخوره
جیمین:وای ات یادمون رفت بریم سر شهربازی (با خنده)
ات:ای وای بدو جواب بده یه بهونه جور کن
جواب داد( تلفن جیمین:)
جیمین:الو جانم داداش
نامجون:جیمین کجایی ما نمیبینیمت!
جیمین:داداش یه مشکل پیش امد داریم میایم تو راهیم تا نیم ساعت چهل دقیقه دیگه میرسیم
نامجون:عاا باشه باشه بیاین
خندمون گرفت و میخندیدیم که جیمین سریع راهشو کج کرد سمت شهربازی ....رسیدیم
جیمین
وقتی رسیدیم کوک و ته نبودن همینکه رسیدیم جین شروع کرد به غر زدن
جین:یاا معلومه کجایی سه ساعته مارو کاشتی اینجا!!!!
جیمین:ببخشید ببخشید فک کردیم دیر میاین(خندید)
پس بقیه کوشن؟؟؟
نامجون:کوک و ته رفتن خوراکی بگیرن
جیمین:الان هنو هیچی سوار نشدیم ،امیدوارم بالا نیارم(باخنده)
نامجون:یاااااا خودت حالمون داری بد میکنی (بلند خندیدن)
بعد از پنج دقیقه پت و مت د اشتن میومدن هرکدومشون هم دوتا کیسه بزرگ پر خوراکی دستشون همه چشمامون چهارتا شده بود
جین:الان اینارو میخواید بخورید؟؟؟
نامجون:یاا چه خبرتونه یه بار همراهتون نبودما
تهیونگ:گایز گایز میتونیم بعد بازی ها بخوریم هرچند نخواستین خودم همشو میخورم
بچه خندیدن و خوراکیارو با ته و کوک بردیم گذاشتیم تو ماشین من و برگشتیم و رفتیم داخل شهربازی بعد از دوساعت امدیم بیرون همه چی تقریبا سوار شده بودیم خیلی خوش گذشت رفتیم خوراکیارو گرفتیم و رفتیم سمت یه پارک نزدیک شهربازی که نشستیم رو نیم کت و شروع کردیم خوردن بعد اینکه تموم شد یکم گفتیم و خندیدیم که بعدش از بچه ها خداحافظی کردیم و با ات رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم و راه افتادیم.....
ات
خیلی خوش گذشته بود ولی هنو دلم میخواس بیرون باشم پس به جیمین گفتم
ات:جیمین یه چیزی
جیمین:جانم چیشده
ات:میشه بریم موتور سواری؟؟
جیمین:الان؟؟؟؟
ات:اره خب
جیمین:ولی تا بریم خونه موتور برداریم طول میکشه ها
ات:خب چیکار کنیم
یهو دیدم جیمین گوشیش در اورد زنگ زد به یکی از دوستاش
جیمین:الو سلام خوبی ، کارن داداش پیست موتور سواریت بازه؟
کارن:سلام اره چطور
جیمین:هیچی میخواستم بیام الان
کارن:یاا بیا اتفاقا از کی هم ندیدیم منتظرم
جیمین:اوک بای
کارن:بای
ات:به کی زنگ زدی؟
جیمین:مگه نمیخواستی موتور سواری کنی دارم میبرمت بزرگترین پیست موتور سواری
ات:اخ جونننننن
نزدیکش شدم و لبشو بوسیدم بعد از ۵دقیقه ازش جدا شدم و راه افتاد سمت پیست.....
پایان پارت25
ات:اوهوم
رفتیم با ماشین دور میزدیم که دیدیم گوشی جیمین زنگ میخوره
جیمین:وای ات یادمون رفت بریم سر شهربازی (با خنده)
ات:ای وای بدو جواب بده یه بهونه جور کن
جواب داد( تلفن جیمین:)
جیمین:الو جانم داداش
نامجون:جیمین کجایی ما نمیبینیمت!
جیمین:داداش یه مشکل پیش امد داریم میایم تو راهیم تا نیم ساعت چهل دقیقه دیگه میرسیم
نامجون:عاا باشه باشه بیاین
خندمون گرفت و میخندیدیم که جیمین سریع راهشو کج کرد سمت شهربازی ....رسیدیم
جیمین
وقتی رسیدیم کوک و ته نبودن همینکه رسیدیم جین شروع کرد به غر زدن
جین:یاا معلومه کجایی سه ساعته مارو کاشتی اینجا!!!!
جیمین:ببخشید ببخشید فک کردیم دیر میاین(خندید)
پس بقیه کوشن؟؟؟
نامجون:کوک و ته رفتن خوراکی بگیرن
جیمین:الان هنو هیچی سوار نشدیم ،امیدوارم بالا نیارم(باخنده)
نامجون:یاااااا خودت حالمون داری بد میکنی (بلند خندیدن)
بعد از پنج دقیقه پت و مت د اشتن میومدن هرکدومشون هم دوتا کیسه بزرگ پر خوراکی دستشون همه چشمامون چهارتا شده بود
جین:الان اینارو میخواید بخورید؟؟؟
نامجون:یاا چه خبرتونه یه بار همراهتون نبودما
تهیونگ:گایز گایز میتونیم بعد بازی ها بخوریم هرچند نخواستین خودم همشو میخورم
بچه خندیدن و خوراکیارو با ته و کوک بردیم گذاشتیم تو ماشین من و برگشتیم و رفتیم داخل شهربازی بعد از دوساعت امدیم بیرون همه چی تقریبا سوار شده بودیم خیلی خوش گذشت رفتیم خوراکیارو گرفتیم و رفتیم سمت یه پارک نزدیک شهربازی که نشستیم رو نیم کت و شروع کردیم خوردن بعد اینکه تموم شد یکم گفتیم و خندیدیم که بعدش از بچه ها خداحافظی کردیم و با ات رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم و راه افتادیم.....
ات
خیلی خوش گذشته بود ولی هنو دلم میخواس بیرون باشم پس به جیمین گفتم
ات:جیمین یه چیزی
جیمین:جانم چیشده
ات:میشه بریم موتور سواری؟؟
جیمین:الان؟؟؟؟
ات:اره خب
جیمین:ولی تا بریم خونه موتور برداریم طول میکشه ها
ات:خب چیکار کنیم
یهو دیدم جیمین گوشیش در اورد زنگ زد به یکی از دوستاش
جیمین:الو سلام خوبی ، کارن داداش پیست موتور سواریت بازه؟
کارن:سلام اره چطور
جیمین:هیچی میخواستم بیام الان
کارن:یاا بیا اتفاقا از کی هم ندیدیم منتظرم
جیمین:اوک بای
کارن:بای
ات:به کی زنگ زدی؟
جیمین:مگه نمیخواستی موتور سواری کنی دارم میبرمت بزرگترین پیست موتور سواری
ات:اخ جونننننن
نزدیکش شدم و لبشو بوسیدم بعد از ۵دقیقه ازش جدا شدم و راه افتاد سمت پیست.....
پایان پارت25
۴.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.