چه خواهد شد / پارت ۳۴
چه حواهد شد
پارت ۳۴
ایلیا : چی؟ واقعا ؟ یعنی رو یه تخت بخوابیم؟
ملینا : اوهوم
ایلیا : [خر ذوق] چجوری نظرت عوض شد ؟
ملینا : راستش دلم برات سوخت
ایلیا : هعییی باشه....مرسی...پس من خوابم میاد....
ملینا : اوهوم منم همینطور
*از زبان ایلیا*
یعنی واقعا قبول کرده؟؟؟ خوابم نمیومد برای از هیجان الکی گفتم خوابم میاد ....
ایلیا : پس بریم بخوابیم...
با هیجان خودمو پرت کردم رو تخت .
ملینا : من میرم آب بخورم میام...
ایلیا : باشه
چند دقیقا گذشت ولی ملینا نیومد . بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که دیدم رو مبل دراز کشیده و خوابیده....
ایلیا : ملینااااااا(با کنایه)
ملینا : بلهههههه (تمسخر آمیز)
ایلیا : چرا اینجا خوبیدی؟
از جاش بلند شد و شالشو مرتب کرد .
ملینا : واقعا فکر کردی پیش تو میخوابم؟!
ایلیا : خودت گفتی....
ملینا : خواستم اذیتت کنم....من اینجا میخوابم...مزاحم خوابم نشو .
ایلیا : حداقل برو رو تخت بخواب من اینجا میخوابم
ملینا : عع واقعا؟! باشه پس من رفتم
از جاش بلند شد و رفت تو اتاق .
ملینا : شب بخیرررر(از توی اتاق داد زد)
شب بخیر گفت و در اتاقو بست.
ایلیا : عع صبر کن....حداقل یه پتو بهم بدههه
درو باز کرد و یه پتو بهم داد . و دوباره درو بست .......
پارت ۳۴
ایلیا : چی؟ واقعا ؟ یعنی رو یه تخت بخوابیم؟
ملینا : اوهوم
ایلیا : [خر ذوق] چجوری نظرت عوض شد ؟
ملینا : راستش دلم برات سوخت
ایلیا : هعییی باشه....مرسی...پس من خوابم میاد....
ملینا : اوهوم منم همینطور
*از زبان ایلیا*
یعنی واقعا قبول کرده؟؟؟ خوابم نمیومد برای از هیجان الکی گفتم خوابم میاد ....
ایلیا : پس بریم بخوابیم...
با هیجان خودمو پرت کردم رو تخت .
ملینا : من میرم آب بخورم میام...
ایلیا : باشه
چند دقیقا گذشت ولی ملینا نیومد . بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که دیدم رو مبل دراز کشیده و خوابیده....
ایلیا : ملینااااااا(با کنایه)
ملینا : بلهههههه (تمسخر آمیز)
ایلیا : چرا اینجا خوبیدی؟
از جاش بلند شد و شالشو مرتب کرد .
ملینا : واقعا فکر کردی پیش تو میخوابم؟!
ایلیا : خودت گفتی....
ملینا : خواستم اذیتت کنم....من اینجا میخوابم...مزاحم خوابم نشو .
ایلیا : حداقل برو رو تخت بخواب من اینجا میخوابم
ملینا : عع واقعا؟! باشه پس من رفتم
از جاش بلند شد و رفت تو اتاق .
ملینا : شب بخیرررر(از توی اتاق داد زد)
شب بخیر گفت و در اتاقو بست.
ایلیا : عع صبر کن....حداقل یه پتو بهم بدههه
درو باز کرد و یه پتو بهم داد . و دوباره درو بست .......
۲.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.