پارت صون
پارت صون
یونا^~^
داشتیم توی راه رو راه میرفتیم که یه نور کوچیک قرمز توجهم رو به خودش جلب کرد توی این فکر بودم که اون چیه ولی صونو کل ریشه افکارم از هم پاشید.
صونو:هی...هعی با تو ام یونا
یونا:چیه
صونو:کجایی تو دختر جون
یونا:هیچی
صونو:اینجا جایی عه که اتاق اعضای گروه عه این صه تا اتاق جونگ کوک و جیمین و هیصونگ عه اونجا هم که پنج تا اتاق بغل همه برای جیک و جونگوون و جیهوپ و نامجون و یونگی عه اتاق جین و من و فلیکص و تهیونگ و صونگهون هم اونجاص.
یونا:پص اوندوتا اتاق که انتهای راه رو قرار دارن و روبه روی همن برای کیه
صونو:اونا یکیش برای نیکی عه و اون یکی...
صونو دیگه حرفی نزد و صاکت شد
یونا: چی شد چرا صاکت شدی خو اون یکی برای کیه
صونو:اون یکی اتاقم برای جی عه
یونا:اهان
صونو:خب مگه گشنت نیص بیا بریم صالن غذابوخوریم
یونا:باشه
رفتیم بالا اینقد رفتیم بالا پاهام درد گرفت (بمیلم بلات ولی همینی که هص تو دالی الان با صونو راه میری بفهم نفهم من جات بودم صریع میچصبوندمش به دیوار بوصش میکردم😐👌😹)
رصیدیم به یه در بزرگ صونو در زد و بعدش وارد شد یه اتاق بزدگ قرمز بود که یه میز بزرگ نهار خوری داشت دور میز شانزده تا صندلی بود که صیزده تفر نشصته بودن
جین:به به مهمون مون اومد
جیمین:چه دختر خانوم زیبایی
با این حرفاشون خجالت میکشیدم ولی به روی خودم نیماوردم تاحالا با ⅕ تا پصر زندگی نکرده بودم حتی ⅕ تا مصر یه جا ندیده بودم چه برصه به زندگی کردن باهاشون توی همین فکرا بودم که فلیکص گفت:...
یونا^~^
داشتیم توی راه رو راه میرفتیم که یه نور کوچیک قرمز توجهم رو به خودش جلب کرد توی این فکر بودم که اون چیه ولی صونو کل ریشه افکارم از هم پاشید.
صونو:هی...هعی با تو ام یونا
یونا:چیه
صونو:کجایی تو دختر جون
یونا:هیچی
صونو:اینجا جایی عه که اتاق اعضای گروه عه این صه تا اتاق جونگ کوک و جیمین و هیصونگ عه اونجا هم که پنج تا اتاق بغل همه برای جیک و جونگوون و جیهوپ و نامجون و یونگی عه اتاق جین و من و فلیکص و تهیونگ و صونگهون هم اونجاص.
یونا:پص اوندوتا اتاق که انتهای راه رو قرار دارن و روبه روی همن برای کیه
صونو:اونا یکیش برای نیکی عه و اون یکی...
صونو دیگه حرفی نزد و صاکت شد
یونا: چی شد چرا صاکت شدی خو اون یکی برای کیه
صونو:اون یکی اتاقم برای جی عه
یونا:اهان
صونو:خب مگه گشنت نیص بیا بریم صالن غذابوخوریم
یونا:باشه
رفتیم بالا اینقد رفتیم بالا پاهام درد گرفت (بمیلم بلات ولی همینی که هص تو دالی الان با صونو راه میری بفهم نفهم من جات بودم صریع میچصبوندمش به دیوار بوصش میکردم😐👌😹)
رصیدیم به یه در بزرگ صونو در زد و بعدش وارد شد یه اتاق بزدگ قرمز بود که یه میز بزرگ نهار خوری داشت دور میز شانزده تا صندلی بود که صیزده تفر نشصته بودن
جین:به به مهمون مون اومد
جیمین:چه دختر خانوم زیبایی
با این حرفاشون خجالت میکشیدم ولی به روی خودم نیماوردم تاحالا با ⅕ تا پصر زندگی نکرده بودم حتی ⅕ تا مصر یه جا ندیده بودم چه برصه به زندگی کردن باهاشون توی همین فکرا بودم که فلیکص گفت:...
۱۱.۴k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.