Part:40

Part:40
+ت..تهیونگ م..ن(گریه)میدونم...میدونم خیلی دوست دارم..ولی باید به شرایط فکر کنم یکم بهم زمان بده
-درکت میکنم عشقم تا هفته دیگه فکراتو کن و به زندگی عاشقونه بعدمون فک کن
$خاک تو سرت همین الان قبول میکردی
٪ینی من به تو الان درخاست ازدواج بدم قبول میکنی(نیشخند)
$تو ببنددد
&مامانی چرا الان جواب نمیدی
-عاممم پسرم مامانی باید فکر کنه
+اوهوم
تهیونگ کمی ناراحت شد ولی زیاد اهمیت نداد و شرایط دختر رو درک میکرد و بهش تا هفته دیگه تایم داد ک فکر کنه و بعدش تصمیماتشو بگه ولی خیلی استرس داشت که اگه قبول نکنه چی نه نه نبابا اونن عاشقمه حتما خیلی دوست داره هرچه زودتر ازدواج کنیم ولی استرس داره اره باو
+تهیونگ نریم تو؟
-ب..بریم بریم
یونا و کوک و تهیون جلو جلو رفتن و سچلی و تهیومگ باهم راه میرفتن
+تهیونگ احساس میکنم ناراحت شدی از اینکه همین الان جوابتو ندادم
دم در خونه وایسادن و تهیونگ گفت
-سولی عشقم من شرایطتو درک میکنم میدونم برنامه داری بری دانشگاه و درس بخونی برای همین تایم دادم ک فکر کنی میذونی ک من هیچقت از چیزی ک دوستش داری محرومت نمیکنم حتی اگر باهام ازدواجم کنی بازم میتونی بری دانشگاه
+تهیونگ واسه همین عاشقت شدم چون خیلی درک بالایی داری و شرایطو درک میکنی
-هوفف بریم داخل جلوی در وایسادیم
+اوکی....