live panting
ساک پر از پول رو از دست مرد مشکی پوش میگیرم .
دوباره با کمی استرس میپرسم .
+ مطمئنید که میخواهید کل گالری رو بخرید ؟ این خیلی پول زیادیه .
دستانم کمی میلرزید . تا حالا این همه پول یک جا ندیده بودم .
# دستور آقای مین هستش ، نمیتونیم انجام ندیم .
با شنیدن اسم مین ، لرزه ای به تنم می افتد .
یونگی همه ی این ها رو خریده بود ؟
تمام نقاشی های من رو ، عشق قبلیم خریده بود ؟ ما که جدا شده بودیم
چرا و برای چی ؟
+ الان اینجا هستن ؟
با دست به سمت گوشه ای از سالن اشاره میکند . روبروی یکی از نقاشی ها ایستاده بود . سر تا پا مشکی پوشیده بود ، مثل همیشه !
به سمتش میروم و کنارش می ایستم .
روبهروی نقاشی مورد علاقم ایستاده بود .
لبخندی میزنم .
این نقاشی رو از روی یکی از عکس های دونفرمون کشیده بودم .
+ چرا این کار رو کردی ؟
نفس عمیقی میکشد . بدون اینکه بهم نگاه کند جواب میدهد .
- نمیتونستم بزارم نقاشی هایی رو که تو کشیده بودی و ساعت ها براشون وقت گذاشته بودی رو شخص دیگه ای داشته باشه .
بهش نگاه میکنم . یکم زیاده روی میکرد ، ولی من دوستش داشتم .
+ یکم زیاده روی نمیکنی ؟
هنوز هم خیره به نقاشی است .
دستش را دور کمرم حلقه میکند و به سمت خودش میکشد .
قلبم تند میزند . آب دهانم را قورت میدهم .
- به نظرم که تو عاشقشی ! .
راست میگفت .
سرم را روی شونه اش میگذارم و چشمانم را میبندم .
آغوشش آرامش داشت !.
The end...
دوباره با کمی استرس میپرسم .
+ مطمئنید که میخواهید کل گالری رو بخرید ؟ این خیلی پول زیادیه .
دستانم کمی میلرزید . تا حالا این همه پول یک جا ندیده بودم .
# دستور آقای مین هستش ، نمیتونیم انجام ندیم .
با شنیدن اسم مین ، لرزه ای به تنم می افتد .
یونگی همه ی این ها رو خریده بود ؟
تمام نقاشی های من رو ، عشق قبلیم خریده بود ؟ ما که جدا شده بودیم
چرا و برای چی ؟
+ الان اینجا هستن ؟
با دست به سمت گوشه ای از سالن اشاره میکند . روبروی یکی از نقاشی ها ایستاده بود . سر تا پا مشکی پوشیده بود ، مثل همیشه !
به سمتش میروم و کنارش می ایستم .
روبهروی نقاشی مورد علاقم ایستاده بود .
لبخندی میزنم .
این نقاشی رو از روی یکی از عکس های دونفرمون کشیده بودم .
+ چرا این کار رو کردی ؟
نفس عمیقی میکشد . بدون اینکه بهم نگاه کند جواب میدهد .
- نمیتونستم بزارم نقاشی هایی رو که تو کشیده بودی و ساعت ها براشون وقت گذاشته بودی رو شخص دیگه ای داشته باشه .
بهش نگاه میکنم . یکم زیاده روی میکرد ، ولی من دوستش داشتم .
+ یکم زیاده روی نمیکنی ؟
هنوز هم خیره به نقاشی است .
دستش را دور کمرم حلقه میکند و به سمت خودش میکشد .
قلبم تند میزند . آب دهانم را قورت میدهم .
- به نظرم که تو عاشقشی ! .
راست میگفت .
سرم را روی شونه اش میگذارم و چشمانم را میبندم .
آغوشش آرامش داشت !.
The end...
۳.۴k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.