part¹⁸🐊🧋🫐
_توی راه به جیمین پیام داد نزدیک یه کافه همون دور و ورا میبینتش و به سمت کافه بکهیون راه اوفتاد.... ذهنش آشفته بود! حس میکرد داره کم کم روانی میشه و خودش رو توی لباس سفید تیمارستان میدید.... وقتی به کافه رسید لبخند همیشگیش زد و وارد شد
شین هه « مهمون نمیخواهی بک؟
بکهیون « بستگی داره مهمونم کی باشه!
شین هه « خب مثلا یه دختر زیبای هنرمند
بکهیون « خوش اومدی شاتوت قشنگم *بغل کردنش
شین هه « ببخشید نمیخواستم پارک بره دم خابگاه برای همین ادرس اینجا رو بهش دادم.... عیبی نداره؟
بکهیون « نه ! چیزی میخوری؟
شین هه « ترجیح میدم فقط بشینم و نگات کنم
بکهیون « *خنده.... دیوونه! میرم یه کیک شکلاتی برای جفتمون بیارم
شین هه « عالیه.... بکهیون اونقدر خوب بود که گاهی اوقات با خودم میگفتم چی میشد اگه تمام مرد های دنیا اینجوری بودن؟ اسیب زدن به احساسات یه دختر نهایت ضعف یه مرده اما دختری که اسیب دیده قویتر از قبلش میشه! یه نسخه جدید که کمتر میشه بهش اسیب زد! بچه که بودم عمو معتقد بود درد ادما رو قوی میکنه و قوی شدن نیازه زندگیه اما من فقط یه بچه بودم.... زمانی که نیاز به مراقبت داشتم با درد بزرگ شدم و هیچی احساس نکردم!
بکهیون « دیشب نخوابیدی؟
شین هه « صادقانه بگم نه! هر کاری کردم خوابم نبرد
بکهیون « یادت رفته چه قولی به من دادی؟
شین هه « نه! قول دادم مراقب خودم باشم و اگه این پروژه بهم اسیب زد خودت کاری میکنی منو حذف کنن
بکهیون « اوهوم! خوبه یادت مونده
شین هه « حالا واقعا همچین قدرتی داری بک؟
بکهیون « هه! یادته بهت گفتم تو هیچی از گذشته من نمیدونی؟
شین هه « اوهوم!
بکهیون « من اون ادم خوبی که فکر میکنی نیستم! من یه واقعیت مهم رو از تو پنهون کردم
شین هه « برام مهم نیست بک! مهم اینه که تو برای من فرشته ای.... نمیدونم چیکار کردی اما حتی اگه برای بقیه شیطان باشی فرشته ی من میمونی
بکهیون « تو قلب پاکی داری هه!
جیمین « مقابل کافه ای که توی لوکیشین نشون میداد توقف کردم و بعد از برداشتن سوویچ ماشین وارد کافه شدم.....از همون اول این کافه و این نشونی برام آشنا بود اما زمانی که صاحب کافه رو دیدم خشکم زد
شین هه « منتظر بودم بکهیون ادامه حرفش رو بزنه که دیدم به یه نقطه خیره شده و پلک نمیزنه! وقتی برگشتم جیمین رو دیدم اما وضعیت اونم تعریفی نداشت.... ش.. شما دوتا همو میشناسید؟؟؟
بکهیون « جیمین
جیمین « باورم نمیشه... تمام این مدت توی کره بودی و چیزی نگفتی بک؟؟؟
بکهیون « توقع داشتی چی بگم؟ برم به مادر خونده عزیزمون بگم من برگشتم؟ پامو جایی بزارم که مادرمون کشته شد؟
_شین هه گیج و منگ به مکالمه جیمین و بکهیون گوش میداد و هیچی از صحبتش هاشون نمیفهمید! مادرمون؟ بکهیون چه نسبتی با جیمین داشت؟؟
شین هه « مهمون نمیخواهی بک؟
بکهیون « بستگی داره مهمونم کی باشه!
شین هه « خب مثلا یه دختر زیبای هنرمند
بکهیون « خوش اومدی شاتوت قشنگم *بغل کردنش
شین هه « ببخشید نمیخواستم پارک بره دم خابگاه برای همین ادرس اینجا رو بهش دادم.... عیبی نداره؟
بکهیون « نه ! چیزی میخوری؟
شین هه « ترجیح میدم فقط بشینم و نگات کنم
بکهیون « *خنده.... دیوونه! میرم یه کیک شکلاتی برای جفتمون بیارم
شین هه « عالیه.... بکهیون اونقدر خوب بود که گاهی اوقات با خودم میگفتم چی میشد اگه تمام مرد های دنیا اینجوری بودن؟ اسیب زدن به احساسات یه دختر نهایت ضعف یه مرده اما دختری که اسیب دیده قویتر از قبلش میشه! یه نسخه جدید که کمتر میشه بهش اسیب زد! بچه که بودم عمو معتقد بود درد ادما رو قوی میکنه و قوی شدن نیازه زندگیه اما من فقط یه بچه بودم.... زمانی که نیاز به مراقبت داشتم با درد بزرگ شدم و هیچی احساس نکردم!
بکهیون « دیشب نخوابیدی؟
شین هه « صادقانه بگم نه! هر کاری کردم خوابم نبرد
بکهیون « یادت رفته چه قولی به من دادی؟
شین هه « نه! قول دادم مراقب خودم باشم و اگه این پروژه بهم اسیب زد خودت کاری میکنی منو حذف کنن
بکهیون « اوهوم! خوبه یادت مونده
شین هه « حالا واقعا همچین قدرتی داری بک؟
بکهیون « هه! یادته بهت گفتم تو هیچی از گذشته من نمیدونی؟
شین هه « اوهوم!
بکهیون « من اون ادم خوبی که فکر میکنی نیستم! من یه واقعیت مهم رو از تو پنهون کردم
شین هه « برام مهم نیست بک! مهم اینه که تو برای من فرشته ای.... نمیدونم چیکار کردی اما حتی اگه برای بقیه شیطان باشی فرشته ی من میمونی
بکهیون « تو قلب پاکی داری هه!
جیمین « مقابل کافه ای که توی لوکیشین نشون میداد توقف کردم و بعد از برداشتن سوویچ ماشین وارد کافه شدم.....از همون اول این کافه و این نشونی برام آشنا بود اما زمانی که صاحب کافه رو دیدم خشکم زد
شین هه « منتظر بودم بکهیون ادامه حرفش رو بزنه که دیدم به یه نقطه خیره شده و پلک نمیزنه! وقتی برگشتم جیمین رو دیدم اما وضعیت اونم تعریفی نداشت.... ش.. شما دوتا همو میشناسید؟؟؟
بکهیون « جیمین
جیمین « باورم نمیشه... تمام این مدت توی کره بودی و چیزی نگفتی بک؟؟؟
بکهیون « توقع داشتی چی بگم؟ برم به مادر خونده عزیزمون بگم من برگشتم؟ پامو جایی بزارم که مادرمون کشته شد؟
_شین هه گیج و منگ به مکالمه جیمین و بکهیون گوش میداد و هیچی از صحبتش هاشون نمیفهمید! مادرمون؟ بکهیون چه نسبتی با جیمین داشت؟؟
۳۱.۲k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.