Swimming pool
Swimming pool
تکـ پارتی JM
{درخواستی}
ویو جیمین
امروز به بهانه مریضی دانشگاهو پیچونده بودم... من بَد بوی یا شایدم قلدر دانشگام کسی که عاشق یه دختر روانی شیطون، همکلاسیش شده...
تصادفی تلفن کیم ات رو با دوستش شنیده بودم که قراره دانشگاه نرند و به استخر عمومی که دختر پسر نداشت بیان...
از قبل اونجا بودم
فقط میخواستم زیباترین فرشته رو ببینم...
بدون اینکه لباسام رو درارم وارد استخر شدم و دستامو روی سکوی پرش استخر گذاشتم و منتظر موندم؛
بالاخره! اومد!
خودمو به اون راه زدم...اما شیفته شده بودم...
هنوز دوستاش نیومده بود برای همین از فرصت استفاده کردم...
جیمین: کیم ات!
هنوز متوجه من نشده بود سرمو رو دستم گذاشتم (مثل عکس) و بهش خیره شدم... اومد لبه ی استخر و پ.اهاشو تو آب گذاشت....
ات: اینجا چیکار میکنی؟...نباید الان مدرسه باشه...
خودمو بالاکشیدم و رو لبه استخر نشستم و مثل ات پاهامو آویزون کردم...جسه کوچیکش در مقابل من کوچیک تر دیده میشد....
جیمین: من...یه چیزی باید بگم.......
ات: چی؟
این جمله رو در حالی گفت که سرشو به سمت من گرفته بود و بهم نگاه میکرد...... با دستم شونشو گرفتم و به خودم چسبوندم...لب.مو رو ل.باش گذاشتم و بعد از جدا شدن اعتراف کردم
(عرررر)
جیمین: دوسـت دارم*آروم. لبخند*
و این عشق پایانی نداشت....
تکـ پارتی JM
{درخواستی}
ویو جیمین
امروز به بهانه مریضی دانشگاهو پیچونده بودم... من بَد بوی یا شایدم قلدر دانشگام کسی که عاشق یه دختر روانی شیطون، همکلاسیش شده...
تصادفی تلفن کیم ات رو با دوستش شنیده بودم که قراره دانشگاه نرند و به استخر عمومی که دختر پسر نداشت بیان...
از قبل اونجا بودم
فقط میخواستم زیباترین فرشته رو ببینم...
بدون اینکه لباسام رو درارم وارد استخر شدم و دستامو روی سکوی پرش استخر گذاشتم و منتظر موندم؛
بالاخره! اومد!
خودمو به اون راه زدم...اما شیفته شده بودم...
هنوز دوستاش نیومده بود برای همین از فرصت استفاده کردم...
جیمین: کیم ات!
هنوز متوجه من نشده بود سرمو رو دستم گذاشتم (مثل عکس) و بهش خیره شدم... اومد لبه ی استخر و پ.اهاشو تو آب گذاشت....
ات: اینجا چیکار میکنی؟...نباید الان مدرسه باشه...
خودمو بالاکشیدم و رو لبه استخر نشستم و مثل ات پاهامو آویزون کردم...جسه کوچیکش در مقابل من کوچیک تر دیده میشد....
جیمین: من...یه چیزی باید بگم.......
ات: چی؟
این جمله رو در حالی گفت که سرشو به سمت من گرفته بود و بهم نگاه میکرد...... با دستم شونشو گرفتم و به خودم چسبوندم...لب.مو رو ل.باش گذاشتم و بعد از جدا شدن اعتراف کردم
(عرررر)
جیمین: دوسـت دارم*آروم. لبخند*
و این عشق پایانی نداشت....
۲۳.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.