Simple life in seoul
Simple life in seoul💕
Part 2 🌈🌱
هه سو ویو:
وقتی حرفاش تموم شد دبیر گف بیاد ردیف بغلی من بشینه(عکسشو گذاشتم حتما نگا کنید).. اومد و دبیر دساشو شروع کرد.. زنگ ک خورد همه بچها رفتن بیرون.. خیلییی حوصلم سر رفته بو و خابم میومد، یجایی تو مدرسمون هست ک خیلی سرسبزه و حال میده واسه خابیدن، خداروشکر یه بلندگو دقیقا بالای دیوار هس ک صدای زنگ بیدارم میکنه، رفتم اونجا دراز کشیدم ک صدای گریه یه مرد میومد:/الان این چه لوسه نُنُریه؟ ایششش رفتم دنبال صدا ک دیدم ته سونگه://////وااتتتت.. هوفف الان من بزنم پس کلهش؟ رفتم پیششو نشستم
هه سو: چته؟ چرا گریه میکنی؟ دو سالته احیانا؟
ته سونگ: م.. مامانم.. هق.. مامانم رفت.. مامانم دیگه تو این دنیا نیستت.. هق.. هق..
میتونستم درکش کنم.. درسته تجربه نکردم ولی خو میدونم چجوریه، ناخوداگاه بغلش کردم
ههسو: عیب نداره.. اون دیگه یه لحظه ام ازت جدا نمیشه و تا ابد جفتته..
ته سونگ:.هق... هق... هق
چرا هروق یکی گریه میکنه منم گریم میگیره؟ نه دختررر الان وقتش نیستتتت
ههسو: یاااا، میگم گریه نکنن(با گریه)
صداش قط شد.. نکنه سکته کرد؟ از حال رفته؟ یا ابلفضل نمرده باشه.. دیدم تکون خورد، یه نفس عمیق کشیدم.. چمه من؟
ته سونگ: یااااـ. چرا گریه کردیییی
چقد وقتی گریه میکردو دماغش قرمز میشد کیوت میشههه..یه خنده خیلی بلند کردم
ههسو: فکرای خیلی بدتر کردم.. مثلا سکته.. مردن...
اشکامو پاک کردم
ته سونگ: چرا میخندی؟ فازتو درک نمیکنم
تا میخاستم بحرفم زنگ خورد
ههسو: پاشو بریم دیر میشه
دستشو گرفتمو کشوندمش تو کلاس، یهو چرا همه دهنشون وا موند:/چرا یجوری رفتار میکنن انگار جن دیدن.. وایییی نههههه.. هم دستشو گرفته بودم هم هردومون گریه کرده بودیم و لپامون گل انداخته بود.. نکنهه.. سریع دستمو ول کردم
ههسو: نه به خدااا.. فکرای بد نکنیددد...
یوری: اوکی..(خنده شیطانی)
چرا اینجوری میکنننننن.. عین جت نشستم سر جام و سرمو انداختم پایین.. کتابا رو گذاشتم رو میز
(پرش زمانی به زمان تعطیلی مدرسه)
داشتم میرفتم خونه ک دیدم ته سونگ پشت سرمه
هه سو: چرا افتادی دنبالم؟؟؟ نگو ک خونتون اینجاسسسسسس
قشنگ ک نگاش کردم یکی پشت سرش بود.. داشت میومد سمتم..
ته سونگ:دوستمه.. ولش کن..
ایل گوک:چشم قربان
ههسو: من دوستت نیستم اوکی؟
ته سونگ: باشه بابا..ایل گوکـ؟ میشه تو بری؟
ایل گوک: ولی قربان..
ته سونگ: خودم بابامو اوکی میکنم نگران نباش
ایل گوک: چشم.. با اجازه
ته سونگ: خوب دیگهه تنها شدیمم
تهسونگ ویو:
نمیدونم چرا ولی از صب هروقت نگاش میکنم یه آرامشی بهم دست میدع.. ولی هنوز ازش بدم میاد
هه سو: ولم کن.. عااا ببین رسیدمم
ته سونگ: پس اینجا خونتونه.. باش.. خدافظ
ههسو ویو:
وقتی صب بغلش کردم پرو شده.. رفتم خونه
واییی چقد گشنمههه
Part 2 🌈🌱
هه سو ویو:
وقتی حرفاش تموم شد دبیر گف بیاد ردیف بغلی من بشینه(عکسشو گذاشتم حتما نگا کنید).. اومد و دبیر دساشو شروع کرد.. زنگ ک خورد همه بچها رفتن بیرون.. خیلییی حوصلم سر رفته بو و خابم میومد، یجایی تو مدرسمون هست ک خیلی سرسبزه و حال میده واسه خابیدن، خداروشکر یه بلندگو دقیقا بالای دیوار هس ک صدای زنگ بیدارم میکنه، رفتم اونجا دراز کشیدم ک صدای گریه یه مرد میومد:/الان این چه لوسه نُنُریه؟ ایششش رفتم دنبال صدا ک دیدم ته سونگه://////وااتتتت.. هوفف الان من بزنم پس کلهش؟ رفتم پیششو نشستم
هه سو: چته؟ چرا گریه میکنی؟ دو سالته احیانا؟
ته سونگ: م.. مامانم.. هق.. مامانم رفت.. مامانم دیگه تو این دنیا نیستت.. هق.. هق..
میتونستم درکش کنم.. درسته تجربه نکردم ولی خو میدونم چجوریه، ناخوداگاه بغلش کردم
ههسو: عیب نداره.. اون دیگه یه لحظه ام ازت جدا نمیشه و تا ابد جفتته..
ته سونگ:.هق... هق... هق
چرا هروق یکی گریه میکنه منم گریم میگیره؟ نه دختررر الان وقتش نیستتتت
ههسو: یاااا، میگم گریه نکنن(با گریه)
صداش قط شد.. نکنه سکته کرد؟ از حال رفته؟ یا ابلفضل نمرده باشه.. دیدم تکون خورد، یه نفس عمیق کشیدم.. چمه من؟
ته سونگ: یااااـ. چرا گریه کردیییی
چقد وقتی گریه میکردو دماغش قرمز میشد کیوت میشههه..یه خنده خیلی بلند کردم
ههسو: فکرای خیلی بدتر کردم.. مثلا سکته.. مردن...
اشکامو پاک کردم
ته سونگ: چرا میخندی؟ فازتو درک نمیکنم
تا میخاستم بحرفم زنگ خورد
ههسو: پاشو بریم دیر میشه
دستشو گرفتمو کشوندمش تو کلاس، یهو چرا همه دهنشون وا موند:/چرا یجوری رفتار میکنن انگار جن دیدن.. وایییی نههههه.. هم دستشو گرفته بودم هم هردومون گریه کرده بودیم و لپامون گل انداخته بود.. نکنهه.. سریع دستمو ول کردم
ههسو: نه به خدااا.. فکرای بد نکنیددد...
یوری: اوکی..(خنده شیطانی)
چرا اینجوری میکنننننن.. عین جت نشستم سر جام و سرمو انداختم پایین.. کتابا رو گذاشتم رو میز
(پرش زمانی به زمان تعطیلی مدرسه)
داشتم میرفتم خونه ک دیدم ته سونگ پشت سرمه
هه سو: چرا افتادی دنبالم؟؟؟ نگو ک خونتون اینجاسسسسسس
قشنگ ک نگاش کردم یکی پشت سرش بود.. داشت میومد سمتم..
ته سونگ:دوستمه.. ولش کن..
ایل گوک:چشم قربان
ههسو: من دوستت نیستم اوکی؟
ته سونگ: باشه بابا..ایل گوکـ؟ میشه تو بری؟
ایل گوک: ولی قربان..
ته سونگ: خودم بابامو اوکی میکنم نگران نباش
ایل گوک: چشم.. با اجازه
ته سونگ: خوب دیگهه تنها شدیمم
تهسونگ ویو:
نمیدونم چرا ولی از صب هروقت نگاش میکنم یه آرامشی بهم دست میدع.. ولی هنوز ازش بدم میاد
هه سو: ولم کن.. عااا ببین رسیدمم
ته سونگ: پس اینجا خونتونه.. باش.. خدافظ
ههسو ویو:
وقتی صب بغلش کردم پرو شده.. رفتم خونه
واییی چقد گشنمههه
۲۰.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.