darknessپارت⁷
darknessپارت⁷
...
با دیدن کوک خشکم زد به بدن خونیش زخم هاش نگاه کردم
+پادشاه...
کوک:نمیخواد نگران نباشی خوبم
و رفت از شک نشستم زمین
...
شب"
هوا بشدت طوفانی بود همش رعد و برق وحشتناکی میزد همیشه لیونا پیشم بود وقتی میترسیدم ولی الان..حتا برق هم نبود باید از شمع استفاده میکردم شمع برداشتم و رفتم پایین
خدمتکار:ملکه دنبال کسی میگردید؟
+عا...بله میدونی آجوما کجاست؟
خدمتکار:بله ولی ایشون برای مدتی نیستن
+چرا؟
خدمتکار:به خانوادش رفته سر بزنه آخه پسرش مریضه
+آها ممنون و..ببینم تو میتونی بیای اتاق من از رعدوبرق میترسم
خدمتکار:ملکه ما..همچین اجازه ای نداریم
و بهم احترام گذاشت رفت
مجبورم...
در اتاق جئون زدم
+ببخشید پادشاه بیدارید؟
کوک:بیا تو
رفتم داخل روی تخت دراز کشیده بی حال بود در بستم شمع گذاشتم رو میز
+ببخشید من نمیخواستم بیدارتون کنم..
کوک:خواب نبودم چیزی شده؟
+راستش..
با صدای رعدوبرق وحشتناکی جیغ زدم
کوک:.پس از رعدوبرق میترسی بیا اینجا
روی لبه تخت نشستم
+شما چرا زخماتون نبستید؟
کوک:خوب میشن
+عفونت میکنن و بدتر میشن
چندتا پارچه برداشتم با یکم دارو گیاهی زخماش باند پیچی کردم تمام مدت فقد خیره شده بود به من دستم گذاشتم رو پیشونیش تب خیلی بالایی داشت
سریع از خدمتکار دستمال یه ظرف آب گرفتم دستمال خیس کردم گذاشتم رو پیشونیش
کوک:تو..تنها اولین کسی هستی که بهم اهمیت میده
+چ...چی؟
کوک:همیشه پدر و مادرم بهم میگفتن ن.حس هیچکس بهم محبت نکرده..
حتا برادرم از پشت بهم خنجر زد همه بهم خیانت کردن تنهام گذاشتن
بغض کردم
+خیلی متاسفم...
دستمال از رو پیشونیش برداشتم تبش اومده بود پایین
جئون دستم گرفت انداختم رو تخت بغلم کرد
کوک:بلخره ملکه ام در آغوش گرفتم
...
پارت⁷
حمایت؟
چطور بود؟(این روزا یکم سرم شلوغه دیر میزارم ولی اگه حمایت کنید میزارم)
...
با دیدن کوک خشکم زد به بدن خونیش زخم هاش نگاه کردم
+پادشاه...
کوک:نمیخواد نگران نباشی خوبم
و رفت از شک نشستم زمین
...
شب"
هوا بشدت طوفانی بود همش رعد و برق وحشتناکی میزد همیشه لیونا پیشم بود وقتی میترسیدم ولی الان..حتا برق هم نبود باید از شمع استفاده میکردم شمع برداشتم و رفتم پایین
خدمتکار:ملکه دنبال کسی میگردید؟
+عا...بله میدونی آجوما کجاست؟
خدمتکار:بله ولی ایشون برای مدتی نیستن
+چرا؟
خدمتکار:به خانوادش رفته سر بزنه آخه پسرش مریضه
+آها ممنون و..ببینم تو میتونی بیای اتاق من از رعدوبرق میترسم
خدمتکار:ملکه ما..همچین اجازه ای نداریم
و بهم احترام گذاشت رفت
مجبورم...
در اتاق جئون زدم
+ببخشید پادشاه بیدارید؟
کوک:بیا تو
رفتم داخل روی تخت دراز کشیده بی حال بود در بستم شمع گذاشتم رو میز
+ببخشید من نمیخواستم بیدارتون کنم..
کوک:خواب نبودم چیزی شده؟
+راستش..
با صدای رعدوبرق وحشتناکی جیغ زدم
کوک:.پس از رعدوبرق میترسی بیا اینجا
روی لبه تخت نشستم
+شما چرا زخماتون نبستید؟
کوک:خوب میشن
+عفونت میکنن و بدتر میشن
چندتا پارچه برداشتم با یکم دارو گیاهی زخماش باند پیچی کردم تمام مدت فقد خیره شده بود به من دستم گذاشتم رو پیشونیش تب خیلی بالایی داشت
سریع از خدمتکار دستمال یه ظرف آب گرفتم دستمال خیس کردم گذاشتم رو پیشونیش
کوک:تو..تنها اولین کسی هستی که بهم اهمیت میده
+چ...چی؟
کوک:همیشه پدر و مادرم بهم میگفتن ن.حس هیچکس بهم محبت نکرده..
حتا برادرم از پشت بهم خنجر زد همه بهم خیانت کردن تنهام گذاشتن
بغض کردم
+خیلی متاسفم...
دستمال از رو پیشونیش برداشتم تبش اومده بود پایین
جئون دستم گرفت انداختم رو تخت بغلم کرد
کوک:بلخره ملکه ام در آغوش گرفتم
...
پارت⁷
حمایت؟
چطور بود؟(این روزا یکم سرم شلوغه دیر میزارم ولی اگه حمایت کنید میزارم)
۱۱.۷k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.