رمان عشق بی پایان پارت هفتم
دیانا: متین وای خداروشکر متین این سگا رو
متین: با پسرا سگا رو دور کردیم
نیکا: من رفتم پشت سنگ قایم شدم
ارسلان: بچه ها پس نیکا،، رفتم پشت یه سنگ رو گشتم که نیکا از ترس پرید بغلم
نیکا: ارسلان اون سگا داشتن میومدن دنبالم منم ترسیدم و امدم اینجا
ارسلان:باش
نیکا: من و ارسلان و دیانا و متین رفتیم خونه متین و دیانا
ارسلان: داداش چه خونه ایه مبارکتون باشه
متین: مرسی داداش
متین: با پسرا سگا رو دور کردیم
نیکا: من رفتم پشت سنگ قایم شدم
ارسلان: بچه ها پس نیکا،، رفتم پشت یه سنگ رو گشتم که نیکا از ترس پرید بغلم
نیکا: ارسلان اون سگا داشتن میومدن دنبالم منم ترسیدم و امدم اینجا
ارسلان:باش
نیکا: من و ارسلان و دیانا و متین رفتیم خونه متین و دیانا
ارسلان: داداش چه خونه ایه مبارکتون باشه
متین: مرسی داداش
۴۸.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.