رمان
ادامه👇👇
وقتی به هاگوارتز رسیدیم تمام مدت حرف از جشنی به اسم یول بال بود البته که برای سال بالایی ها بود و بما ربطی نداشت ولی آروم به دراکو گفتم
ا/ت:یول بال دیگه چیه
دراکو:نمیدونم شاید بعد یه چیزایی بهمون گفتن
بعد از ظهر به سمت کلاس رفتم و پرفسور مگونگال داره راجب اون جشن حرف میزنه
مگونگال:خب احمقانه ترین کار ممکن دادن اجازه به سال دومی برای شرک تو جشن یول بال حتما خودتون اسمشو شنیدین در این جشن...
وقتی فهمیدم ماجرا چیه بیخیالش شدم آخه کی به من در خواست میده
وقتی از کلاس بیرون رفتم هری اومد کنارم و گفت
هری:میشه باهات حرف بزنم
ا/ت:حتما
بعد با هم به یه گوشه رفتیم هری در حالی که سرخ شده بود و با استرس گفت
هری:ا/ت م...من عا...شقتم میشه با من به یول بال بیای
من که هول شده بودم به دروغ گفتم
ا/ت: ببخشید هری من درخواست یکی دیگرو قبول کردم ناراحت که نیستی؟
هری:نه اشکال نداره خب من برم
و با عجله به سمت سر سرا رفت بعد با خودم گفتم الاغ تنها شانستو از دست دادی
دو ساعت چهار ساعت بعد👇😐
تو کتابخونه نشسته بودم و به این فکر میکردم که تا الان
سیزده تا درخواست رو رد کردم آخه چرا هم نمیدونم
یکم بعد دیدم دراکو داره نزیکم میاد
دراکو:ا/ت باهام به جشن یول بال بیا
ا/ت:ها!!!!
لحنشو درست کرد گفت
دراکو:میشه باهام به یول بال بیای
گفتم ا/ت:آره حتما
دراکو:انتظارشو داشتم 😏
با کتاب به بازوش زدم و گفتم
ا/ت:داری زیادی زر میزنیا (ناراحت نشید شوخیه)
دراکو:حداقل از دست پانسی نجاتم دادی پس فردا ساعت هشت میبینمت😉☺️
چطور شد؟
وقتی به هاگوارتز رسیدیم تمام مدت حرف از جشنی به اسم یول بال بود البته که برای سال بالایی ها بود و بما ربطی نداشت ولی آروم به دراکو گفتم
ا/ت:یول بال دیگه چیه
دراکو:نمیدونم شاید بعد یه چیزایی بهمون گفتن
بعد از ظهر به سمت کلاس رفتم و پرفسور مگونگال داره راجب اون جشن حرف میزنه
مگونگال:خب احمقانه ترین کار ممکن دادن اجازه به سال دومی برای شرک تو جشن یول بال حتما خودتون اسمشو شنیدین در این جشن...
وقتی فهمیدم ماجرا چیه بیخیالش شدم آخه کی به من در خواست میده
وقتی از کلاس بیرون رفتم هری اومد کنارم و گفت
هری:میشه باهات حرف بزنم
ا/ت:حتما
بعد با هم به یه گوشه رفتیم هری در حالی که سرخ شده بود و با استرس گفت
هری:ا/ت م...من عا...شقتم میشه با من به یول بال بیای
من که هول شده بودم به دروغ گفتم
ا/ت: ببخشید هری من درخواست یکی دیگرو قبول کردم ناراحت که نیستی؟
هری:نه اشکال نداره خب من برم
و با عجله به سمت سر سرا رفت بعد با خودم گفتم الاغ تنها شانستو از دست دادی
دو ساعت چهار ساعت بعد👇😐
تو کتابخونه نشسته بودم و به این فکر میکردم که تا الان
سیزده تا درخواست رو رد کردم آخه چرا هم نمیدونم
یکم بعد دیدم دراکو داره نزیکم میاد
دراکو:ا/ت باهام به جشن یول بال بیا
ا/ت:ها!!!!
لحنشو درست کرد گفت
دراکو:میشه باهام به یول بال بیای
گفتم ا/ت:آره حتما
دراکو:انتظارشو داشتم 😏
با کتاب به بازوش زدم و گفتم
ا/ت:داری زیادی زر میزنیا (ناراحت نشید شوخیه)
دراکو:حداقل از دست پانسی نجاتم دادی پس فردا ساعت هشت میبینمت😉☺️
چطور شد؟
۶۹۰
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.