غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p : ³⁷
+ت..و مطمئنی؟
_آره...اگ...
جونگکوک بدون یه لحظه فکر کردن و صبر کردن راه میوفته تا بره بیرون
ج: یه لحظه وایسا وایسا کجا میری
_من اینو نگفتم که بری و از من دفاع کنی و انتقام بگیری
بدون توجه به حرفشون سوار ماشین میشه میره
_حالا چیکار کنیم اگه اتفاقی واسش بیوفته چی
ج: اون هیچیش نمیشه
_اووففف
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
در با شدت باز میشه
+دایون
~چه خبره....تویی چرا...
+خفه شو
~چیشده
+باید همون بلا رو سر خودت بیارم؟
~پس دوباره برگشته
جونگکوک میره جلو میخواد بزنتش ولی جلوی خودشو میگیره
~میخوای منو بزنی؟ واقعا به اینجا رسیدیم کوک
+آخرین بارته اسم منو به زبونت میاری تو دیگه واسه من وجود نداری
~یکم به فکر من باش
+بخاطر دوستی چند سالمون نمیتونم کار کنم وگرنه میکشتمت.....ولی دیگه تموم شد
~باورم نمیشه داری همه اینارو بخاطر ا/ت بهم میگی؟
+خیلی باهات مهربونم که بلایی سرت نمیارم ولی دهن منو باز نکن ممکنه قلبت بشکنه(پوزخند)
~تو...
+تو خیلی ضعیفی آدمای مثل تو زیاد دیدم ولی دیر فهمیدم تو ام از اونایی....چنین افرادی خودشون خیلی ضعیفن و افرادی رو برای آزار دادن و خالی کردن خشم شون انتخاب میکنن که در موقعیتی نیستن که از خودشون دفاع کنن دلیل اصلیش ترسو بودنه تو خیلی ترسویی!
دایون بغض کرده بود
+ا/ت گناهش اینه که من دوسش دارم؟....من دوسش دارم و نمیزارم کسی بهش آسیب بزنه(اینارو واسه این میگه که دایون بترکه)
~حق من این نیست....تو اصلا تا الان بهم توجه کردی اگه یه ذره منو میدیدی متوجه میشدی دوستت دارم اونوقت تو چشمام نگاه میکنی و اینارو میگی؟ چطور میتونی انقد باهام بد باشی(گریه)
+تو بهم گفتی منم گفتم نمیتونیم باهم باشیم و...
~آره تقصیر منه من نتونستم تو عوضی رو فراموش کنم چون عاشقت بودم
+اینا کاراتو توجیه نمیکنه
~........
+عشق واقعی این نیست.......دیگه نمیخوام ببینمت
~دوستی چند سالمون رو با رابطه چند ماهه خراب میکنی(گریه)
+تو خرابش کردی نه من
دایون دست جونگکوک رو میگیره
~وایسا نرو....لطفا اینکارو نکن ما...
+از صداتم بدم میاد (میره)
و دایونی که عرر میزنه
جونگکوک تقریبا کل روز تو ماشینش نشسته بود و به اتفاقای اخیر فکر میکرد و خودشو سرزنش میکرد بلاخره تصمیم گرفت حرکت کنه و بره سمت خونه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
جیمین برای اینکه تنها نشم نرفت و شب تو یه اتاق دیگه خوابید منم که تو اتاق جونگکوک نشسته بودم و منتظرش بودم تا اینکه در اتاق باز شد
_اومدی....حالت خوبه
جونگکوک خودشو مقصر میدونست و با نگاه کردن به ا/ت از خودش عصبانی میشد
اومد رو تخت نشست
+پیرهنتو در بیار
_چی
+پیرهنتو در بیار
_چرا
+درش بیار
ا/ت پیرهنش و در میاره(الان فقط با ممه بنده) و پتو رو میگیره جلوخودش
_آره...اگ...
جونگکوک بدون یه لحظه فکر کردن و صبر کردن راه میوفته تا بره بیرون
ج: یه لحظه وایسا وایسا کجا میری
_من اینو نگفتم که بری و از من دفاع کنی و انتقام بگیری
بدون توجه به حرفشون سوار ماشین میشه میره
_حالا چیکار کنیم اگه اتفاقی واسش بیوفته چی
ج: اون هیچیش نمیشه
_اووففف
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
در با شدت باز میشه
+دایون
~چه خبره....تویی چرا...
+خفه شو
~چیشده
+باید همون بلا رو سر خودت بیارم؟
~پس دوباره برگشته
جونگکوک میره جلو میخواد بزنتش ولی جلوی خودشو میگیره
~میخوای منو بزنی؟ واقعا به اینجا رسیدیم کوک
+آخرین بارته اسم منو به زبونت میاری تو دیگه واسه من وجود نداری
~یکم به فکر من باش
+بخاطر دوستی چند سالمون نمیتونم کار کنم وگرنه میکشتمت.....ولی دیگه تموم شد
~باورم نمیشه داری همه اینارو بخاطر ا/ت بهم میگی؟
+خیلی باهات مهربونم که بلایی سرت نمیارم ولی دهن منو باز نکن ممکنه قلبت بشکنه(پوزخند)
~تو...
+تو خیلی ضعیفی آدمای مثل تو زیاد دیدم ولی دیر فهمیدم تو ام از اونایی....چنین افرادی خودشون خیلی ضعیفن و افرادی رو برای آزار دادن و خالی کردن خشم شون انتخاب میکنن که در موقعیتی نیستن که از خودشون دفاع کنن دلیل اصلیش ترسو بودنه تو خیلی ترسویی!
دایون بغض کرده بود
+ا/ت گناهش اینه که من دوسش دارم؟....من دوسش دارم و نمیزارم کسی بهش آسیب بزنه(اینارو واسه این میگه که دایون بترکه)
~حق من این نیست....تو اصلا تا الان بهم توجه کردی اگه یه ذره منو میدیدی متوجه میشدی دوستت دارم اونوقت تو چشمام نگاه میکنی و اینارو میگی؟ چطور میتونی انقد باهام بد باشی(گریه)
+تو بهم گفتی منم گفتم نمیتونیم باهم باشیم و...
~آره تقصیر منه من نتونستم تو عوضی رو فراموش کنم چون عاشقت بودم
+اینا کاراتو توجیه نمیکنه
~........
+عشق واقعی این نیست.......دیگه نمیخوام ببینمت
~دوستی چند سالمون رو با رابطه چند ماهه خراب میکنی(گریه)
+تو خرابش کردی نه من
دایون دست جونگکوک رو میگیره
~وایسا نرو....لطفا اینکارو نکن ما...
+از صداتم بدم میاد (میره)
و دایونی که عرر میزنه
جونگکوک تقریبا کل روز تو ماشینش نشسته بود و به اتفاقای اخیر فکر میکرد و خودشو سرزنش میکرد بلاخره تصمیم گرفت حرکت کنه و بره سمت خونه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
جیمین برای اینکه تنها نشم نرفت و شب تو یه اتاق دیگه خوابید منم که تو اتاق جونگکوک نشسته بودم و منتظرش بودم تا اینکه در اتاق باز شد
_اومدی....حالت خوبه
جونگکوک خودشو مقصر میدونست و با نگاه کردن به ا/ت از خودش عصبانی میشد
اومد رو تخت نشست
+پیرهنتو در بیار
_چی
+پیرهنتو در بیار
_چرا
+درش بیار
ا/ت پیرهنش و در میاره(الان فقط با ممه بنده) و پتو رو میگیره جلوخودش
۴۲.۵k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.