ارباب بی منطق🖤پارت26
تهیونگ:اربابببب ارباب چی شده؟
سریع رفتم بالا یونگی وجیمین هم اومدند
ارباب ارباب صداما میشنوی؟
هیچ جوابی نداد
داد زدم:میکشمتتتتتتتت نامجونننننن
سریع ماشینا بیارید اربابا باید ببریم بیمارستان
یونگی: بیمارستان نمیشه
تهیونگ:یونگی یکم عقلتا به کار بنداز میبریمش بیمارستان خودمون
یونگی:وای یادم نبود
سریع اربابا بردیم توی ماشین
جیمین:تهیونگ خونریزیش خیلی زیاده جای حساسی خورده اگه زنده نمونهچی؟😔
تهیونگ:خفه شو جیمین خفه شو ارباب خیلی قوی تره این حرفاس
به بیمارستان رسیدم سریع رفتیم تو اربابا دادم به پرستار امادش کردند ببرنش اتاق عمل توی همین موقه گوشیم زنگ خورد،یکی از بادیگاردا بود
گفتم:الو چی شده؟
گفت:ت ت ته تهیونگ ح حم حمله شده ب به ع عما عمارت ا ا٫ت ر ا بب ردن
گفتم:چی؟😡عوضی مگه اونجا شما نبودید؟پس چه غلطی میکریدد؟من الان جواب اربابا چیبدم؟هاننننن؟
گفت:ه همه را ک کشتن من من هم ز ز زخمی ش د دم
گفتم:بکیرا میفرستم بیارتت بیمارستان ولی خدا بهتون رحم کنه ارباب به هوش بیاد زندت نمیزاره
گفت:ار ارباب چب چبزیش شده؟
گفتم:حرف نزن خودت حالت بده بعدا بهت میگم خداحتفظ
گفت:خدا خداحافظ
سریع یکی از بادیگاردا را صدا زدم وگغتم بره اون ادم اشغالا از عمارت بیاره زخمی شده بود باید خوب میشد که بعدا بتونه جواب اربابا بده نگران بودم ارباب بهوش بیاد چه کاری میکنه؟اگه بفهمه ا٫ت را دزدیدند هممون را میکشه
از زبون ا٫ت فلش بک
توی اتاق بودم خیلی خوشحال بودم انگار این زندگی یکرویا بود تخت بزرگ وخوشگل اتاق خوشگل خونه خوشگل پول زیاد پسری که عاشقمه همه ی اینا رویا بود همشون میدونستم یکروزی تموم میشه رفتم رو تخت نشستم یکی از کتابای جونگ کوکا از قفسه برداشتم وخوندمش خیلی قشنگ بود سرنوشت دختره دقیقا برعکس من بود یک دختر پولدار از خانواده پولدار بود که بعدا بدبخت میشه وخیلی سختی میکشه جالب بود داشتم میخوندمش که صدای جیغ خدمتکارا بلند شد صدای تفنگ از ترس دور خودم جمع شدم حتی تز ترس میترسیدم تکون بخورم که یک دفعه در اتاق باز شد وبا قامت یک پسری روبه روشدم
وای باورم نمیشد
گفتم:جبهوپ خودتی؟؟؟؟؟؟؟
خودتییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت:اره ا٫ت اومدم از این چاه دردناک نجاتت بدم
گفتم:چطوچطور اومدی؟
گفت:خیلی راحت الان من دیگه مثل قبل یک برده نیستم دستار ارباب نامجون شدم
گفتم:همون که خریدد؟
گفت اره همون خیلی باهام خوب رفتار میکنه ادم باهوشی فهمید بابد از من برای ضربه زدن به خاندان جئون استفاده کنه😏
گفتم:م منطورت چبه؟
گفت:,فکر کنم الان ارباب این عمارت داره با مرگ دست وپنجه مبزنه
گفتم:ج جبهوپ منظورت چبه؟,
گفت:,یعنی اینکه خیلی خوشگل بکتیر زدم کنار قلبش
امیدوارم بمیره
گفتم:جبهووووووپ داری چی میگی؟زدیششش؟وای نه نه نه نه جیهوپوپ
گفت:منظورت چبه؟ناراحت شدب؟من از وقتی پاما از اینجا گذاشتم بیرون فقط در تلاش بودم بیام وتو را نجات بدم الانم بیا بریم دارن میان باید زودتری بریم
گفتک:کجا؟؟؟؟
گفتتت:تو بیاااا
دستما کشید وانداخت توی یکماشین لوکس به سمت مرکز شهر حرکت کردیم رسیدیم به یک خونه ی خیلی لوکس وشیک
جیهوپ:ا٫ت پیاده شو
ا٫ت
همش تو راه بی صدا اشکمیریختم وناراحت جونگ کوک بودم یعنی چه اتفاقی براش افتاده؟
خوب بچه ها من دوپارت قبل را شرط نداشتم حمایت نشد هعی گفتید شرط نزار ما حمایت میکنیم همش الکی بود باز میزارم
کامنت:۳۰
لایک:۲۳
فالو:۳
سریع رفتم بالا یونگی وجیمین هم اومدند
ارباب ارباب صداما میشنوی؟
هیچ جوابی نداد
داد زدم:میکشمتتتتتتتت نامجونننننن
سریع ماشینا بیارید اربابا باید ببریم بیمارستان
یونگی: بیمارستان نمیشه
تهیونگ:یونگی یکم عقلتا به کار بنداز میبریمش بیمارستان خودمون
یونگی:وای یادم نبود
سریع اربابا بردیم توی ماشین
جیمین:تهیونگ خونریزیش خیلی زیاده جای حساسی خورده اگه زنده نمونهچی؟😔
تهیونگ:خفه شو جیمین خفه شو ارباب خیلی قوی تره این حرفاس
به بیمارستان رسیدم سریع رفتیم تو اربابا دادم به پرستار امادش کردند ببرنش اتاق عمل توی همین موقه گوشیم زنگ خورد،یکی از بادیگاردا بود
گفتم:الو چی شده؟
گفت:ت ت ته تهیونگ ح حم حمله شده ب به ع عما عمارت ا ا٫ت ر ا بب ردن
گفتم:چی؟😡عوضی مگه اونجا شما نبودید؟پس چه غلطی میکریدد؟من الان جواب اربابا چیبدم؟هاننننن؟
گفت:ه همه را ک کشتن من من هم ز ز زخمی ش د دم
گفتم:بکیرا میفرستم بیارتت بیمارستان ولی خدا بهتون رحم کنه ارباب به هوش بیاد زندت نمیزاره
گفت:ار ارباب چب چبزیش شده؟
گفتم:حرف نزن خودت حالت بده بعدا بهت میگم خداحتفظ
گفت:خدا خداحافظ
سریع یکی از بادیگاردا را صدا زدم وگغتم بره اون ادم اشغالا از عمارت بیاره زخمی شده بود باید خوب میشد که بعدا بتونه جواب اربابا بده نگران بودم ارباب بهوش بیاد چه کاری میکنه؟اگه بفهمه ا٫ت را دزدیدند هممون را میکشه
از زبون ا٫ت فلش بک
توی اتاق بودم خیلی خوشحال بودم انگار این زندگی یکرویا بود تخت بزرگ وخوشگل اتاق خوشگل خونه خوشگل پول زیاد پسری که عاشقمه همه ی اینا رویا بود همشون میدونستم یکروزی تموم میشه رفتم رو تخت نشستم یکی از کتابای جونگ کوکا از قفسه برداشتم وخوندمش خیلی قشنگ بود سرنوشت دختره دقیقا برعکس من بود یک دختر پولدار از خانواده پولدار بود که بعدا بدبخت میشه وخیلی سختی میکشه جالب بود داشتم میخوندمش که صدای جیغ خدمتکارا بلند شد صدای تفنگ از ترس دور خودم جمع شدم حتی تز ترس میترسیدم تکون بخورم که یک دفعه در اتاق باز شد وبا قامت یک پسری روبه روشدم
وای باورم نمیشد
گفتم:جبهوپ خودتی؟؟؟؟؟؟؟
خودتییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت:اره ا٫ت اومدم از این چاه دردناک نجاتت بدم
گفتم:چطوچطور اومدی؟
گفت:خیلی راحت الان من دیگه مثل قبل یک برده نیستم دستار ارباب نامجون شدم
گفتم:همون که خریدد؟
گفت اره همون خیلی باهام خوب رفتار میکنه ادم باهوشی فهمید بابد از من برای ضربه زدن به خاندان جئون استفاده کنه😏
گفتم:م منطورت چبه؟
گفت:,فکر کنم الان ارباب این عمارت داره با مرگ دست وپنجه مبزنه
گفتم:ج جبهوپ منظورت چبه؟,
گفت:,یعنی اینکه خیلی خوشگل بکتیر زدم کنار قلبش
امیدوارم بمیره
گفتم:جبهووووووپ داری چی میگی؟زدیششش؟وای نه نه نه نه جیهوپوپ
گفت:منظورت چبه؟ناراحت شدب؟من از وقتی پاما از اینجا گذاشتم بیرون فقط در تلاش بودم بیام وتو را نجات بدم الانم بیا بریم دارن میان باید زودتری بریم
گفتک:کجا؟؟؟؟
گفتتت:تو بیاااا
دستما کشید وانداخت توی یکماشین لوکس به سمت مرکز شهر حرکت کردیم رسیدیم به یک خونه ی خیلی لوکس وشیک
جیهوپ:ا٫ت پیاده شو
ا٫ت
همش تو راه بی صدا اشکمیریختم وناراحت جونگ کوک بودم یعنی چه اتفاقی براش افتاده؟
خوب بچه ها من دوپارت قبل را شرط نداشتم حمایت نشد هعی گفتید شرط نزار ما حمایت میکنیم همش الکی بود باز میزارم
کامنت:۳۰
لایک:۲۳
فالو:۳
۱۴.۶k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.