سناریو فیک
سلام
ببخشید که اون روحیه همیشگیم رو ندارم
فیک : وقتی مافیان و تورو دزدیدن (نکته تو اینجا افسردگی داری و آرزوی مرگ داری )
نامجون . خوب خانم کوچولو پس تو وارد منطقه ما میشی (پوز خند)
ا.ت . دیگه چیزی برای ازدست دادن ندارم (گریه )
جین . با قیافه هنسامی نگات میکنه
: بگو ببینم انگار یک چیزیت هست انگار از من نمیترسی
یونگی . بگو ببینم کی این بلا سرت آورده
ا.ت . کدوم بلا (سرد )
یونگی . به من توجهی نمیکنی انگار آدمی که روحنداره و فقط چسمش زندس
هوسوک . چونتو میگیره و میاره بالا
: خوب یا شما چیکار کنیم
ا.ت . میشه منو بکشی
هوسوک . چی (تعجب و نگران ) چرا مگه چی شده
و همه چیوبراش تعریف میکنی
جیمین . اون خودش نمیاد ومعمور میفرسه و تورو شکنجه میدن
معمور .قریان از اون موقع نهگرسه کرده نه اعتراض کرده فقط به زمین نگام میکنه
جیمین .چیییی مگه میشه که اونهمه شکنچهبشی و چیزی نگی
میاد تو اتاش و تا تورو میبینه تا جایی از نگاهت غذیه رو متوجه میشه
تهیونگ . تو اتاق دایساده و میگه میگه آخرین خواستت چیه
ا.ت . میشه منو زود تر بکشی دیگه نمیکشم
تهیونگ . تو میدونستی بگیولمکن اما این ( تعجب)
کوک . خیلی ریلکس نشسته رو مبل روبه روت و داره نگاهت میکنه وقتی سرتو آوردی بالا و چهرتو دید انگار که قلبش شکست (دور از جون)
این فیک جنبه خیالی دارد و نویسنده قصد هیچگونه توهینی به اعضا را ندارد
ببخشید که اون روحیه همیشگیم رو ندارم
فیک : وقتی مافیان و تورو دزدیدن (نکته تو اینجا افسردگی داری و آرزوی مرگ داری )
نامجون . خوب خانم کوچولو پس تو وارد منطقه ما میشی (پوز خند)
ا.ت . دیگه چیزی برای ازدست دادن ندارم (گریه )
جین . با قیافه هنسامی نگات میکنه
: بگو ببینم انگار یک چیزیت هست انگار از من نمیترسی
یونگی . بگو ببینم کی این بلا سرت آورده
ا.ت . کدوم بلا (سرد )
یونگی . به من توجهی نمیکنی انگار آدمی که روحنداره و فقط چسمش زندس
هوسوک . چونتو میگیره و میاره بالا
: خوب یا شما چیکار کنیم
ا.ت . میشه منو بکشی
هوسوک . چی (تعجب و نگران ) چرا مگه چی شده
و همه چیوبراش تعریف میکنی
جیمین . اون خودش نمیاد ومعمور میفرسه و تورو شکنجه میدن
معمور .قریان از اون موقع نهگرسه کرده نه اعتراض کرده فقط به زمین نگام میکنه
جیمین .چیییی مگه میشه که اونهمه شکنچهبشی و چیزی نگی
میاد تو اتاش و تا تورو میبینه تا جایی از نگاهت غذیه رو متوجه میشه
تهیونگ . تو اتاق دایساده و میگه میگه آخرین خواستت چیه
ا.ت . میشه منو زود تر بکشی دیگه نمیکشم
تهیونگ . تو میدونستی بگیولمکن اما این ( تعجب)
کوک . خیلی ریلکس نشسته رو مبل روبه روت و داره نگاهت میکنه وقتی سرتو آوردی بالا و چهرتو دید انگار که قلبش شکست (دور از جون)
این فیک جنبه خیالی دارد و نویسنده قصد هیچگونه توهینی به اعضا را ندارد
۴.۱k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.