دوپارتی نامجون ½
هایی من اتم و ۲۵ سالمه و ۵ ساله با نامجون ازدواج کردم و دوتا پسربچه ی ۳ ساله و ۲ ماهه دارم
نامجون و که خودتون میشناسید (درواقع ادمین حالا نداره بنویسه خخ)
.
.
.
.
.
_______________________________________
"ویو ات" ۸:۳۰
امروز قرار بود بریم مهمونی فامیلای مامان نامجون بخاطر همین زود پاشدم تا زود کارمو بکنم بچه ها با نامجون هنوز خواب بودن پس من باید تنها صبحونه درست کنم
.۵ دیقه بعد
داشتم صبحونه آمده میکردم که صدای گریه ی مین سو شنیدم
_اومدممممم
سریع دویدم بالا و به مین سو شیر دادم اومدم پایین وین سو رو گذاشتم رو صندلیه مخصوصش
_ تو اینجا بشین تا مامانی صبحونه درست کنه
بعد از اینکه این و گفتم مین سو خنده ای کرد و منم مشغول درست کردن صبحونه
نیم ساعت بعد
داشتم میز و میدیدم که صدای پا اومد سرمو اوردم بالا که دیدم نامجون و چانگ مین با مو های ژولیده پولیده و چشای نیمه باز دارن میان پایین
_صبح بخیر پسرا
+صبخیر چاگیا
× صبخیر اوما
+صبخیری دیگر بیاین صبحونه
×+اومدیممم
پرش زمانی به۲۰ دیقه بعد
× اوما خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه
_اواهش میکنم حالا بیاین کمک کنید سفره رک جمع کنم
×+ باشههه
داشتیم سفره رو جمع میکردیم که صدای شکستن اومد سرمو برگردوندم که دیدم بله نامجون یه لیوان دیگه هگ شکسته و داره مظلومانه بهم نگاه میکنه
_نامجونااا این بار سومه که تو این هفته لیوان میشکونی
+ ببخشید خو الان جمعش میکنم
_بایدم بکنی
+یااا
_زود باش (نگاه جدی و معنادار )
+ باشه
پرش زمانی به ساعت ۱۵:۳ دیقه
خوب دیگه پاشم حاضر شم چون باشد ساعت ۵:۳۰ اونجا باشیم رفتم مین سو رو برداشتم و یه دوش ۳۰ مینی باهم گرفتیم اومدم اول لباس تنه مین سو کردم و بعد خودم لباس پوشیدم که یه پیراهن حالت جین طوری بود و یه بلیز زیرش میخورد و که باعث میشد شونه های سفیدم معلوم باشه و بعد مین سو رو خوابوندم تا وقتی ماها حاضر میشیم یه کم بخوابه بعد نشستم یه آرایش سبک کردم
نامجون و که خودتون میشناسید (درواقع ادمین حالا نداره بنویسه خخ)
.
.
.
.
.
_______________________________________
"ویو ات" ۸:۳۰
امروز قرار بود بریم مهمونی فامیلای مامان نامجون بخاطر همین زود پاشدم تا زود کارمو بکنم بچه ها با نامجون هنوز خواب بودن پس من باید تنها صبحونه درست کنم
.۵ دیقه بعد
داشتم صبحونه آمده میکردم که صدای گریه ی مین سو شنیدم
_اومدممممم
سریع دویدم بالا و به مین سو شیر دادم اومدم پایین وین سو رو گذاشتم رو صندلیه مخصوصش
_ تو اینجا بشین تا مامانی صبحونه درست کنه
بعد از اینکه این و گفتم مین سو خنده ای کرد و منم مشغول درست کردن صبحونه
نیم ساعت بعد
داشتم میز و میدیدم که صدای پا اومد سرمو اوردم بالا که دیدم نامجون و چانگ مین با مو های ژولیده پولیده و چشای نیمه باز دارن میان پایین
_صبح بخیر پسرا
+صبخیر چاگیا
× صبخیر اوما
+صبخیری دیگر بیاین صبحونه
×+اومدیممم
پرش زمانی به۲۰ دیقه بعد
× اوما خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه
_اواهش میکنم حالا بیاین کمک کنید سفره رک جمع کنم
×+ باشههه
داشتیم سفره رو جمع میکردیم که صدای شکستن اومد سرمو برگردوندم که دیدم بله نامجون یه لیوان دیگه هگ شکسته و داره مظلومانه بهم نگاه میکنه
_نامجونااا این بار سومه که تو این هفته لیوان میشکونی
+ ببخشید خو الان جمعش میکنم
_بایدم بکنی
+یااا
_زود باش (نگاه جدی و معنادار )
+ باشه
پرش زمانی به ساعت ۱۵:۳ دیقه
خوب دیگه پاشم حاضر شم چون باشد ساعت ۵:۳۰ اونجا باشیم رفتم مین سو رو برداشتم و یه دوش ۳۰ مینی باهم گرفتیم اومدم اول لباس تنه مین سو کردم و بعد خودم لباس پوشیدم که یه پیراهن حالت جین طوری بود و یه بلیز زیرش میخورد و که باعث میشد شونه های سفیدم معلوم باشه و بعد مین سو رو خوابوندم تا وقتی ماها حاضر میشیم یه کم بخوابه بعد نشستم یه آرایش سبک کردم
۶.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.