𝐏/𝐭:𝟏𝟒
هر روز یه پارت آپ میشه
.....................
جین میدونست مقاومت کردن با جیا فایده نداره با دیدن اولین داروخانه جلوش ایستاد و نگاهش رو به جیا که داشت کمربندش رو باز میکرد داد
جیا بدون نگاه به جین با لحن دستوری اما مهربون گفت
"پیادشو "
آخرین چسب رو بالای ابروش که یه کوچولو زخمی شده بود زد و گفت" تموم شد اما دفعه بدی سعی کنید وحشی بازی درنیارید"
جین خنده ای کرد"اوکی حالا بریم خیلی گرسنه شدم"
جیا بعد برداشتن کیفش و وسایل پانسمان از رو نیمکت توی پارک بلند شد و با گفتن بریم سمت ماشین حرکت کرد
بعد نشستن توی ماشین و حرکت کردن تصمیم گرفتن اینکه چی بخورن کنار یه چادره ایستادن و از ماشین پیاده شدن
وارد اون چادر بزرگ که چندتا صندلی داخلش چیده شده بود شدن
جیا نشست و جین رفت که سفارش بده بعد چند دقیقه با دوتا بطری سوجو و دوکبوکی برگشت
"خوب بیا" جیا لبخند بی روحی زد "خیلی ممنون" میل نداشت اما چون صبح صبحانه نخورده بود الان برای ضعف نکردن بهش نیاز داشت چاپستیک و بین ناخن هاش قرار داد و یه تیکه کوچیک برداشت و داخل دهنش گذاشت با چشیدن طعم فوقالعاده اش چشماش و با لذت بست و بیشتر مشغول چویدن شد، و جین که بهش میخندید رو ندید
جین بایاد اوری چیزی لبخندش پاک شد خواست حرفی بزنه اما بادیدن جیا که امروز یکم بیشتر با اشتیاق غذا میخوره ساکت شد تا دوباره اشتهاش رو ازش نگیره
جین ماشین رو جلوی شرکت جیا خاموش کرد و نگاهش رو بهش داد"چهار میام دنبالت راستی امروز کوک و نینا یه مهمونی خانوادگی دعوت شدن میتونیم بریم بیمارستان اگه مایل باشی"
باهر بار اسم کوک در کنار نینا بغض میکرد و بار فشار غماش رو قلبش سنگینی میکرد اما کاری نمیتونست بکنه
توی جاش نشست و گفت"من همه چی و بهت گفتم جین تنها کاری که الان باید بکنیم بردن کوک به اونجا و آزمایش دادنشه"
جین دستش رو روی فرمون گذاشت بیشتر سمت جیا چرخید"جیا باید بهش بگیم اینجوری غیر ممکنه بتونیم ببریمش"
"میشه شب درموردش حرف بزنیم؟" جین با لبخند سری تکون داد و جیا بعد از خداحافظی ازماشین پیاده شد
.....................
جین میدونست مقاومت کردن با جیا فایده نداره با دیدن اولین داروخانه جلوش ایستاد و نگاهش رو به جیا که داشت کمربندش رو باز میکرد داد
جیا بدون نگاه به جین با لحن دستوری اما مهربون گفت
"پیادشو "
آخرین چسب رو بالای ابروش که یه کوچولو زخمی شده بود زد و گفت" تموم شد اما دفعه بدی سعی کنید وحشی بازی درنیارید"
جین خنده ای کرد"اوکی حالا بریم خیلی گرسنه شدم"
جیا بعد برداشتن کیفش و وسایل پانسمان از رو نیمکت توی پارک بلند شد و با گفتن بریم سمت ماشین حرکت کرد
بعد نشستن توی ماشین و حرکت کردن تصمیم گرفتن اینکه چی بخورن کنار یه چادره ایستادن و از ماشین پیاده شدن
وارد اون چادر بزرگ که چندتا صندلی داخلش چیده شده بود شدن
جیا نشست و جین رفت که سفارش بده بعد چند دقیقه با دوتا بطری سوجو و دوکبوکی برگشت
"خوب بیا" جیا لبخند بی روحی زد "خیلی ممنون" میل نداشت اما چون صبح صبحانه نخورده بود الان برای ضعف نکردن بهش نیاز داشت چاپستیک و بین ناخن هاش قرار داد و یه تیکه کوچیک برداشت و داخل دهنش گذاشت با چشیدن طعم فوقالعاده اش چشماش و با لذت بست و بیشتر مشغول چویدن شد، و جین که بهش میخندید رو ندید
جین بایاد اوری چیزی لبخندش پاک شد خواست حرفی بزنه اما بادیدن جیا که امروز یکم بیشتر با اشتیاق غذا میخوره ساکت شد تا دوباره اشتهاش رو ازش نگیره
جین ماشین رو جلوی شرکت جیا خاموش کرد و نگاهش رو بهش داد"چهار میام دنبالت راستی امروز کوک و نینا یه مهمونی خانوادگی دعوت شدن میتونیم بریم بیمارستان اگه مایل باشی"
باهر بار اسم کوک در کنار نینا بغض میکرد و بار فشار غماش رو قلبش سنگینی میکرد اما کاری نمیتونست بکنه
توی جاش نشست و گفت"من همه چی و بهت گفتم جین تنها کاری که الان باید بکنیم بردن کوک به اونجا و آزمایش دادنشه"
جین دستش رو روی فرمون گذاشت بیشتر سمت جیا چرخید"جیا باید بهش بگیم اینجوری غیر ممکنه بتونیم ببریمش"
"میشه شب درموردش حرف بزنیم؟" جین با لبخند سری تکون داد و جیا بعد از خداحافظی ازماشین پیاده شد
۱۷.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.