My school love p.t14
پارت چهاردهم ^-^
مهمونی که ات رفته بود*
ات:وای جی اوم اینجا عمارت نیست که قصر خیلی شلوغ چه خبره
جی اوم: راستش من یه دوست دارم یه حدود هشت ساله با یه پسری نامزد و امشب قراره به این نامزدی پایان بدن و تاریخ عروسی رو مشخص کنن
ات: واقعا چطور هشت سال نامزد موندن
جی اوم:خب اونو منم نفهمیدم
همینطور داشتیم صحبت میکردیم که صدای یه لیوانی اومد که همه سکوت کردن به سمت صدا. برگشتم که یه مرد میان سالی از جاش بلندش شد و شروع به صحبت کردن کرد قیافش یکم آشنا میاد اما هرچی فکر میکردم یادم نمیومد
ات:این مرده کیه؟
جی اوم:بابای پسر
مرد :خب خیلی از همگی ممنونم که امشب رو به ما پیوستین تا این شادی رو باهم شریک بشیم همینطور که میدونید امشب دور هم جمع شدیم تا به این نامزدی هشت ساله پسرم و دختر بزرگ خانواده کیم پایان بدیم و تاریخ عروسی رو مشخص کنیم تصمیم گرفتیم که این دو جوان عاشق رو هرچه زود تر بهم برسونیم و عروسی رو به دو هفته دیگه مکول کنیم لطفا همگی پسرم و عروس نازنینم رو برای رقص تشویق کنید ممنونم
یهو صدای سوت و دست توی فضا چرخید و اون زوج هشت ساله روی صحنه اومدن قیافه پسر رو چون پشتش به من بود ندیدم اما دختر یه دختر چشم سبز و ظریف و زیبا بود همینطور داشتن میرقصیدن که پسر چرخید و من تونستم صورتشو ببینم اون اون .. اون خودش بود اون... حالم خیلی بد شده بود و نمی تونستم درست نفس بکشم اون جئون جونگ کوک لعنتی بود همینطور بهش زل زده بودم که نگاهش به من افتاد اون هم شکه شده بود و وایساد چشمام پر از اشک شده بود
جی اوم: ات خو...
قبل از اینکه حرفشو کامل کنه فورا کیفمو برداشتم و رفتم بیرون
کوک"
باورم نمیشه اون اون ات بود چطور اینجا چرا اینجا حالش خیلی بد شده بود
سانا:عشقم چرا وایسادی به چی نگاه میکنی همه دارن مارو نگاه میکنن برشگت تا ببینه به چی نگاه میکنم اما ات رفته بود
کوک:سانا وایسا الان میام
سانا:کجا هی جونگ کوک؟
فورا رفتم بیرون همه جا رو گشتم اما نبود نبود رفته بود چرا بعد این همه سال ......
مهمونی که ات رفته بود*
ات:وای جی اوم اینجا عمارت نیست که قصر خیلی شلوغ چه خبره
جی اوم: راستش من یه دوست دارم یه حدود هشت ساله با یه پسری نامزد و امشب قراره به این نامزدی پایان بدن و تاریخ عروسی رو مشخص کنن
ات: واقعا چطور هشت سال نامزد موندن
جی اوم:خب اونو منم نفهمیدم
همینطور داشتیم صحبت میکردیم که صدای یه لیوانی اومد که همه سکوت کردن به سمت صدا. برگشتم که یه مرد میان سالی از جاش بلندش شد و شروع به صحبت کردن کرد قیافش یکم آشنا میاد اما هرچی فکر میکردم یادم نمیومد
ات:این مرده کیه؟
جی اوم:بابای پسر
مرد :خب خیلی از همگی ممنونم که امشب رو به ما پیوستین تا این شادی رو باهم شریک بشیم همینطور که میدونید امشب دور هم جمع شدیم تا به این نامزدی هشت ساله پسرم و دختر بزرگ خانواده کیم پایان بدیم و تاریخ عروسی رو مشخص کنیم تصمیم گرفتیم که این دو جوان عاشق رو هرچه زود تر بهم برسونیم و عروسی رو به دو هفته دیگه مکول کنیم لطفا همگی پسرم و عروس نازنینم رو برای رقص تشویق کنید ممنونم
یهو صدای سوت و دست توی فضا چرخید و اون زوج هشت ساله روی صحنه اومدن قیافه پسر رو چون پشتش به من بود ندیدم اما دختر یه دختر چشم سبز و ظریف و زیبا بود همینطور داشتن میرقصیدن که پسر چرخید و من تونستم صورتشو ببینم اون اون .. اون خودش بود اون... حالم خیلی بد شده بود و نمی تونستم درست نفس بکشم اون جئون جونگ کوک لعنتی بود همینطور بهش زل زده بودم که نگاهش به من افتاد اون هم شکه شده بود و وایساد چشمام پر از اشک شده بود
جی اوم: ات خو...
قبل از اینکه حرفشو کامل کنه فورا کیفمو برداشتم و رفتم بیرون
کوک"
باورم نمیشه اون اون ات بود چطور اینجا چرا اینجا حالش خیلی بد شده بود
سانا:عشقم چرا وایسادی به چی نگاه میکنی همه دارن مارو نگاه میکنن برشگت تا ببینه به چی نگاه میکنم اما ات رفته بود
کوک:سانا وایسا الان میام
سانا:کجا هی جونگ کوک؟
فورا رفتم بیرون همه جا رو گشتم اما نبود نبود رفته بود چرا بعد این همه سال ......
۷.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.