(دختری با شاخای مشکی پارت 18)
دامیان آنیا رو بردش جایی ایون گفته بود
آنیا: وای خدا چقد اینجا قشنگه🤩 (منظورش دریا و اسمونو میگه)
ذهن دامیان: وای خدا آنیا خیلی خوشگله
دامیان: ی چیزی واست گرفتم
آنیا: چی؟
دامیان: چشماتو ببند
آنیا چشماشو بست و گردنبندو انداخت دور گردن آنیا
آنیا: باز کنم؟
دامیان: آره
آنیا: وای خدا چقد خشگلههه ازت ممنونم
دامیان: خواهش میکنم هرکی گفت اینو کی بهت داده بگو دامیان داده، که همه بدونن ما باهمیم
آنیا: باشه
دامیان: بریم؟
آنیا: بریم
دامیان و آنیا دست تو دست با هم رفتن
بکی: وای چه رمانتیک باهم اومدن
آنیا و دامیان: خفهههههه
آریما تمام صنحه رو دید جوری حرسش گرفته بود که میخواست آنیا رو بکشه
ذهن آریما: هاها ی نقشه ی دیگه باید دنیلو پیدا کنم
آریما رفت پیش دنیلو گفت:
آریما: دنیل ی نقشه ی جدید
دنیل: هی هی هی هی
ببخشید اگه کم بود چیزی به ذهنم نمیرسه
آنیا: وای خدا چقد اینجا قشنگه🤩 (منظورش دریا و اسمونو میگه)
ذهن دامیان: وای خدا آنیا خیلی خوشگله
دامیان: ی چیزی واست گرفتم
آنیا: چی؟
دامیان: چشماتو ببند
آنیا چشماشو بست و گردنبندو انداخت دور گردن آنیا
آنیا: باز کنم؟
دامیان: آره
آنیا: وای خدا چقد خشگلههه ازت ممنونم
دامیان: خواهش میکنم هرکی گفت اینو کی بهت داده بگو دامیان داده، که همه بدونن ما باهمیم
آنیا: باشه
دامیان: بریم؟
آنیا: بریم
دامیان و آنیا دست تو دست با هم رفتن
بکی: وای چه رمانتیک باهم اومدن
آنیا و دامیان: خفهههههه
آریما تمام صنحه رو دید جوری حرسش گرفته بود که میخواست آنیا رو بکشه
ذهن آریما: هاها ی نقشه ی دیگه باید دنیلو پیدا کنم
آریما رفت پیش دنیلو گفت:
آریما: دنیل ی نقشه ی جدید
دنیل: هی هی هی هی
ببخشید اگه کم بود چیزی به ذهنم نمیرسه
۲.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.