فیک هزاران شکوفه پارت ۱۰
مدیونید فکر کنید یادم رفته بود پارت بد_😂💔
حلا اول لایک کن بعد برو بخون
گفته باشم باید ۳۹ تا لایک بخوره🤡💔
یه دفعه سانمی دید که تنگه با سه تا زناش اوبانای میتسوری گیو تانجیروینا توی حیاط عمارت نشستن
سانمی اولش یه هول خورد بعد یه تیکه عصبی گرفت
سانمی💢:شماها اینجا چیکار میکنید؟
تنگن: اولاً سلام دومن...
همه باهم: مبارکههههههههه😂
میتسوری:گیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلی
سانمی:در حالی که عصبانی شده بود در عین حال لبو هم بود سمت گنیا برگشت
سانمی: تو بهشون گفتی نه😈
گنیا: به خدا من اصلاً بهشون چیزی نگفتم من خودم دیشب اصلاً از این قضیه خبردار شدم😭
سانمی: پس لااقل میدونستی که اینا اینجان دیگه😈
گنیا:آ...آره میدونستم ولی مجبورم کردن که بهت نگم😭
سانمی سمت برقیه:شماها چطوری فهمیدید که من از هیکاری خواستگاری کردم
تنگن در حالتی که داشت جلوی خودشو میگرفت که از خنده جر نخوره گفت:دیوار موش داره موشم گوش داره [و به موش هایی که رو شونش نشسته بود اشاره کرد]
[به خدا از دیالوگهایی که استفاده میکنم استفاده کنید...]
همه زدن زیر خنده😂💔
گیو:حالا کی بهمون شیرینی میدی؟
نزوکو:حالا این هیکاریمون کجاست تا ببینیمش ببینیم اش؟
تنگن:دیشب که نیاوردی خونه خودت؟😂 [خودتون منظورشو بگیرید دیگه... ]
سانمی💢:اولاً هیکاری خونه خودشه دوماً گیو این شیرینی میکنم تو ک....الله اکبر🗿💔
بعد همه زدن زیر خنده
تانجیرو جلو در زشته بریم داخل
سانمی:مگه خونه توئه که همه رو دعوت میکنی داخل؟
تانجیر:یعنی نیایم داخل؟
سانمی:مشکلی نیست میتونی بیای داخل ولی من اول با گنیا کار دارم
گنیا: نههههههه نمیخوام
و خلاصه دیگه سانمی گنیا رو کونش گذاش_ چیزه...واقعا همین انتظار رو دارید؟ اگه دارید حتما تو کامنت ها بگید
خب سانمی گنیا رو تا سر حد مرگ قلقلک دار که دیگه از این کار ها نکنه
بعد هم کلاغ کاسوگای سانمی همه چیز رو به هیکاری گفت و هیکاری با چهرهای لبو امد خونه سانمی و همه با هم نشتن و شیرینی خوردن
بعد اش هم همه رفتن خونه خودشون چرا؟ چون گیو بعد از این که خدمت کار ها از همه پذیرایی کردن کرم اش گرفت گفت من به این شیرینی رازی نیستم باید موقع عروسی غیر از این که به تور کامل از من پذیرایی میکند ماهی سالمون هم برام درست کنید شنیدم عمارت چیبانا ها غذاشون حرف نداره
واین این که نه تنها سانمی چند تا فوش نثار اش کرد نزدیک بود حمله ور شه سمت گیو که هیکاری جلوشو گرفت و همه در رفتن
حدود ساعت های ۴ بعد از ظهر بود که سانمی داخل قسمت سر سبز حیاط نشسته بود و هیکاری هم سرش رو گذاشته بود رو پا های سانمی و دراز کشیده بود
هیکاری:سانمی؟
سانمی:جانم
هیکاری:میشه موهاتو ناز کتم
سانمی:اجاره گرفتن میخواد؟خوب آره...
حلا اول لایک کن بعد برو بخون
گفته باشم باید ۳۹ تا لایک بخوره🤡💔
یه دفعه سانمی دید که تنگه با سه تا زناش اوبانای میتسوری گیو تانجیروینا توی حیاط عمارت نشستن
سانمی اولش یه هول خورد بعد یه تیکه عصبی گرفت
سانمی💢:شماها اینجا چیکار میکنید؟
تنگن: اولاً سلام دومن...
همه باهم: مبارکههههههههه😂
میتسوری:گیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلیگیلی
سانمی:در حالی که عصبانی شده بود در عین حال لبو هم بود سمت گنیا برگشت
سانمی: تو بهشون گفتی نه😈
گنیا: به خدا من اصلاً بهشون چیزی نگفتم من خودم دیشب اصلاً از این قضیه خبردار شدم😭
سانمی: پس لااقل میدونستی که اینا اینجان دیگه😈
گنیا:آ...آره میدونستم ولی مجبورم کردن که بهت نگم😭
سانمی سمت برقیه:شماها چطوری فهمیدید که من از هیکاری خواستگاری کردم
تنگن در حالتی که داشت جلوی خودشو میگرفت که از خنده جر نخوره گفت:دیوار موش داره موشم گوش داره [و به موش هایی که رو شونش نشسته بود اشاره کرد]
[به خدا از دیالوگهایی که استفاده میکنم استفاده کنید...]
همه زدن زیر خنده😂💔
گیو:حالا کی بهمون شیرینی میدی؟
نزوکو:حالا این هیکاریمون کجاست تا ببینیمش ببینیم اش؟
تنگن:دیشب که نیاوردی خونه خودت؟😂 [خودتون منظورشو بگیرید دیگه... ]
سانمی💢:اولاً هیکاری خونه خودشه دوماً گیو این شیرینی میکنم تو ک....الله اکبر🗿💔
بعد همه زدن زیر خنده
تانجیرو جلو در زشته بریم داخل
سانمی:مگه خونه توئه که همه رو دعوت میکنی داخل؟
تانجیر:یعنی نیایم داخل؟
سانمی:مشکلی نیست میتونی بیای داخل ولی من اول با گنیا کار دارم
گنیا: نههههههه نمیخوام
و خلاصه دیگه سانمی گنیا رو کونش گذاش_ چیزه...واقعا همین انتظار رو دارید؟ اگه دارید حتما تو کامنت ها بگید
خب سانمی گنیا رو تا سر حد مرگ قلقلک دار که دیگه از این کار ها نکنه
بعد هم کلاغ کاسوگای سانمی همه چیز رو به هیکاری گفت و هیکاری با چهرهای لبو امد خونه سانمی و همه با هم نشتن و شیرینی خوردن
بعد اش هم همه رفتن خونه خودشون چرا؟ چون گیو بعد از این که خدمت کار ها از همه پذیرایی کردن کرم اش گرفت گفت من به این شیرینی رازی نیستم باید موقع عروسی غیر از این که به تور کامل از من پذیرایی میکند ماهی سالمون هم برام درست کنید شنیدم عمارت چیبانا ها غذاشون حرف نداره
واین این که نه تنها سانمی چند تا فوش نثار اش کرد نزدیک بود حمله ور شه سمت گیو که هیکاری جلوشو گرفت و همه در رفتن
حدود ساعت های ۴ بعد از ظهر بود که سانمی داخل قسمت سر سبز حیاط نشسته بود و هیکاری هم سرش رو گذاشته بود رو پا های سانمی و دراز کشیده بود
هیکاری:سانمی؟
سانمی:جانم
هیکاری:میشه موهاتو ناز کتم
سانمی:اجاره گرفتن میخواد؟خوب آره...
۳۹۳
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.