𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 پارت ۱۳
ا.ت=دیگه نمیخوام سربار کسی باشم بابامم ۵ میلیارد اموال و دار و نداری که داشته رو به اسم من زده و من اجازه رفتن رو دارم و میخوام برم
ایناز=ولی خدای من چقدر بد ولی خب دیدنمون میای دیگه نمیری که برنگردی
ایناز=نگا تو اولین کسی هستی که نا امید نشدی و گفتی که میای پیشمون نعلومه که میام مگه بی کسو کارم من؟
ایناز=حالا کی میری؟با چی میری
ا.ت=خب بعد امتحان های ترم دو که دوماه دیگس خلاصه بعد اونا هر موقع تموم بشن روزی که اخرین امتحانم رو میدم همتون میاین فرودگاه ولی قبلش باهمتون یکدل سیر خدافظی میکنم
و اینکه با هواپیما میرم حدودا یک روز اینا طول بکشه
ایناز=امید وارم که اونجا رفتی موفق باشی
ا.ت=مرسی
ارتمیس=از این فاز های مزخرف نگیرین من حوصلم سر رفته بریم با پسرا بازی کنیم
ایناز=فکر خوبیه پاشین بریم
ا.ت=بریم
رفتیم در اتاق پسرا و در زدیم صدای شلوغ پلوغ میومد که صدامون رو نشنیدن اینلز که از ما بزرگتر بود در اتاق و یهویی باز که با دیدن صحنه روبهرومون همه جیغ زدیم و چشمامون رو گرفتیم
امیر=وای مادر یا حضرت نوح چیشده حمله کردن
ماهان=ییااااا خدااا چه خبرتونه در بزنین خو
مهرداد=منکه الان به این نمیتونم بگم حمله امیر
سامان=خداوندا خواهر جان چرا یهو میاین تو اتاق؟
ایناز=ببند دهن گشادتو میمون ینی چی این کارا بی تربیتا لباس بپوشین کارتون داریم
ا.ت=خجالتم خوب چیزیه بملا خاک بر سرا
ارتمیس=واقعا ابروی هرچی پسره بردین البته همتون در اینده مثل همین
خو رلستش نبودین که ببینین اونجا رو پسرا همشون فقط با یک شرت رو تخت لم داده بودن و خوراکی کوفت میکردن
خلاصه که لباس پوشیدن و رفتیم داخل
امیر=خب چیشده که مارو اینجوری سکتع دادین؟ها امیدوارم که چیز مزخرفی نباشه
ارتمیس=ببند دهنتو تا بگم امممم خب ما حوصلمون سر رفته اومدیم همه باهم بازی کنیم
ماهان=چه فکر خوبی فقط بازی چی؟
همه بجز ماهان گفتیم جرعت حقیقت
ماهان=پشمام انگار از قبل هماهنگ بودن خوباشه بریم
امیر یک بطری از رو تخت برداشت رو زمین جلو تخت دایره ای نشستیم و امیر بطری رو چرخوند و سر و تهش افتاد به ارتمیس و امیر
ارتمیس=خب قارداش(به ترکی ینی داداش😂)جرعت یا حقیقت؟(با حالت مرموز😈👻)
امیر=مثلا الان گفتی که من بترسم؟خب معلومه جرعت
ارتمیس=اوکی ولی هرچی بود باید انجام بدی همین جا واساا
ارتمیس رفت و تو دو ثانیه با یک لیوان اب برگشت
امیر=اخخخ بده بده دستت درد نکنه چقد تشنم بود
ارتمیس هم از خدا خواسته اب و داد و امیر سر کشید هم اب از گلوش پایین رفت چشماش قرمز شد و اب و تفف کرد تو لیوان به سرفه افتاد
امیر=خدا.....لعنتت کنه...چی توش بود؟
اخ دارم میمیرم وای مامان
ارتمیس=اب نمک بود میخواستی انقد راحت سر نکشی............
ایناز=ولی خدای من چقدر بد ولی خب دیدنمون میای دیگه نمیری که برنگردی
ایناز=نگا تو اولین کسی هستی که نا امید نشدی و گفتی که میای پیشمون نعلومه که میام مگه بی کسو کارم من؟
ایناز=حالا کی میری؟با چی میری
ا.ت=خب بعد امتحان های ترم دو که دوماه دیگس خلاصه بعد اونا هر موقع تموم بشن روزی که اخرین امتحانم رو میدم همتون میاین فرودگاه ولی قبلش باهمتون یکدل سیر خدافظی میکنم
و اینکه با هواپیما میرم حدودا یک روز اینا طول بکشه
ایناز=امید وارم که اونجا رفتی موفق باشی
ا.ت=مرسی
ارتمیس=از این فاز های مزخرف نگیرین من حوصلم سر رفته بریم با پسرا بازی کنیم
ایناز=فکر خوبیه پاشین بریم
ا.ت=بریم
رفتیم در اتاق پسرا و در زدیم صدای شلوغ پلوغ میومد که صدامون رو نشنیدن اینلز که از ما بزرگتر بود در اتاق و یهویی باز که با دیدن صحنه روبهرومون همه جیغ زدیم و چشمامون رو گرفتیم
امیر=وای مادر یا حضرت نوح چیشده حمله کردن
ماهان=ییااااا خدااا چه خبرتونه در بزنین خو
مهرداد=منکه الان به این نمیتونم بگم حمله امیر
سامان=خداوندا خواهر جان چرا یهو میاین تو اتاق؟
ایناز=ببند دهن گشادتو میمون ینی چی این کارا بی تربیتا لباس بپوشین کارتون داریم
ا.ت=خجالتم خوب چیزیه بملا خاک بر سرا
ارتمیس=واقعا ابروی هرچی پسره بردین البته همتون در اینده مثل همین
خو رلستش نبودین که ببینین اونجا رو پسرا همشون فقط با یک شرت رو تخت لم داده بودن و خوراکی کوفت میکردن
خلاصه که لباس پوشیدن و رفتیم داخل
امیر=خب چیشده که مارو اینجوری سکتع دادین؟ها امیدوارم که چیز مزخرفی نباشه
ارتمیس=ببند دهنتو تا بگم امممم خب ما حوصلمون سر رفته اومدیم همه باهم بازی کنیم
ماهان=چه فکر خوبی فقط بازی چی؟
همه بجز ماهان گفتیم جرعت حقیقت
ماهان=پشمام انگار از قبل هماهنگ بودن خوباشه بریم
امیر یک بطری از رو تخت برداشت رو زمین جلو تخت دایره ای نشستیم و امیر بطری رو چرخوند و سر و تهش افتاد به ارتمیس و امیر
ارتمیس=خب قارداش(به ترکی ینی داداش😂)جرعت یا حقیقت؟(با حالت مرموز😈👻)
امیر=مثلا الان گفتی که من بترسم؟خب معلومه جرعت
ارتمیس=اوکی ولی هرچی بود باید انجام بدی همین جا واساا
ارتمیس رفت و تو دو ثانیه با یک لیوان اب برگشت
امیر=اخخخ بده بده دستت درد نکنه چقد تشنم بود
ارتمیس هم از خدا خواسته اب و داد و امیر سر کشید هم اب از گلوش پایین رفت چشماش قرمز شد و اب و تفف کرد تو لیوان به سرفه افتاد
امیر=خدا.....لعنتت کنه...چی توش بود؟
اخ دارم میمیرم وای مامان
ارتمیس=اب نمک بود میخواستی انقد راحت سر نکشی............
۱۰.۳k
۰۱ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.