پایان نیافتنی
پایان نیافتنی
۱۴
تهیونگ
گیج به جونگ کوک نگاه کردن اونم همینطور...
رو به پدر گفتم. پدر منظورت چیه میشه کامل توضیح بدی؟
ته یانگ. پسرم پدر و مادربزرگتون وصیتشون این بود که نصف ارث به همه ی ما و نصف دیگش به شما دوتا تعلق بگیره و در آخر...بگذاریم خودتون تصمیم بگیرید و ما هیچ دخالتی توی رابطتون نداشته باشیم...
جونگ گوم. برادرررر من نمیتونم چیزی نگمممم این دوتا دیگه باید همدیگه رو ول میکردن اما هنوزم بچه و احمقن چرا باید تصمیمش رو به این دوتا بسپارییییم...
ته یانگ. جونگ گوم کافیه اگه بخای دخالت بکنی یجور دیگه باهات برخورد میکنم پس بزار احترام این همه سال بمونه سرجاش...
جونگ گوم. برادر من واقعا هیچ وقت نفهمیدم تو چرا همیشه طرف این دوتارو می گرفتی اما من نمیتونم دست رو دست بزارم و نگاه کنم آبروی خانوادمون به دست این دو احمق از دست بره
ته یانگ. بهت گفتم با احترام باهاشون صحبت کن ولی تو احترام خودت رو هم شکستی و وصیت پدر و مادر بی احترامی کردی...
از این به بعد کاری باهات ندارم...
جونگ گوم. اگه میخای این برادری رو به خاطر هیچ و پوچ خراب کنی من مانع نمیشم...
سه هوا. عزیزممم لطفا موقع عصبانیت تصمیم نگیییر...برادر شوهر شما بزرگتری بیاید و عاقلانه تصمیم بگیرید...
تیرا(مادر تهیونگ) عزیزم سه هوا درست میگه لطفا خراب نکنید همچین شما باید پشت همدیگه باشید و عاقلانه تصمیم بگیرید و توافق بکنید...
وایسا من نمیفهمم بلند گفتم. بس کنید لطفاااااا...به وصیت پدر و مادربزرگ عمل کنیددد...این همه سال مارو از هم جدا کردید ولی از این به بعد هر کس که مانعمون بشه رو میزارم کنار...
هیچ کسی نمیتونه مارو از هم جدا بکنه...
جونگ کوک با من میاد خدا نگهدار...
ته یانگ. پسرم فردا شب بیا عمارت...
چشمی گفتم و دست جونکوک رو کشیدم و بردم...
کوک. تهیونگا...این درست نیست نباید جلوی پدرم می ایستادی دوباره...تحمل ندارممم...
دستمو پشت کمرش قفل کردم و گفتم. اما پسرک من باید به من اعتماد بکنه...
باشه؟...الان بیا بریم پیش من و مطمئن باش دیگه ولت نمیکنم این دستا باید تا ابد توی دستم بمونه...باشه...بهم قول بده...
کوک لبخندی زد و گفت. قول...
۱۴
تهیونگ
گیج به جونگ کوک نگاه کردن اونم همینطور...
رو به پدر گفتم. پدر منظورت چیه میشه کامل توضیح بدی؟
ته یانگ. پسرم پدر و مادربزرگتون وصیتشون این بود که نصف ارث به همه ی ما و نصف دیگش به شما دوتا تعلق بگیره و در آخر...بگذاریم خودتون تصمیم بگیرید و ما هیچ دخالتی توی رابطتون نداشته باشیم...
جونگ گوم. برادرررر من نمیتونم چیزی نگمممم این دوتا دیگه باید همدیگه رو ول میکردن اما هنوزم بچه و احمقن چرا باید تصمیمش رو به این دوتا بسپارییییم...
ته یانگ. جونگ گوم کافیه اگه بخای دخالت بکنی یجور دیگه باهات برخورد میکنم پس بزار احترام این همه سال بمونه سرجاش...
جونگ گوم. برادر من واقعا هیچ وقت نفهمیدم تو چرا همیشه طرف این دوتارو می گرفتی اما من نمیتونم دست رو دست بزارم و نگاه کنم آبروی خانوادمون به دست این دو احمق از دست بره
ته یانگ. بهت گفتم با احترام باهاشون صحبت کن ولی تو احترام خودت رو هم شکستی و وصیت پدر و مادر بی احترامی کردی...
از این به بعد کاری باهات ندارم...
جونگ گوم. اگه میخای این برادری رو به خاطر هیچ و پوچ خراب کنی من مانع نمیشم...
سه هوا. عزیزممم لطفا موقع عصبانیت تصمیم نگیییر...برادر شوهر شما بزرگتری بیاید و عاقلانه تصمیم بگیرید...
تیرا(مادر تهیونگ) عزیزم سه هوا درست میگه لطفا خراب نکنید همچین شما باید پشت همدیگه باشید و عاقلانه تصمیم بگیرید و توافق بکنید...
وایسا من نمیفهمم بلند گفتم. بس کنید لطفاااااا...به وصیت پدر و مادربزرگ عمل کنیددد...این همه سال مارو از هم جدا کردید ولی از این به بعد هر کس که مانعمون بشه رو میزارم کنار...
هیچ کسی نمیتونه مارو از هم جدا بکنه...
جونگ کوک با من میاد خدا نگهدار...
ته یانگ. پسرم فردا شب بیا عمارت...
چشمی گفتم و دست جونکوک رو کشیدم و بردم...
کوک. تهیونگا...این درست نیست نباید جلوی پدرم می ایستادی دوباره...تحمل ندارممم...
دستمو پشت کمرش قفل کردم و گفتم. اما پسرک من باید به من اعتماد بکنه...
باشه؟...الان بیا بریم پیش من و مطمئن باش دیگه ولت نمیکنم این دستا باید تا ابد توی دستم بمونه...باشه...بهم قول بده...
کوک لبخندی زد و گفت. قول...
۵.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.