معشوقه درخت!
ان شب برایش قهوه ریختم، شاملو خواندم، ماه را نشانش دادم، گیلاسی را به گوشش اویختم ،برایش ساز زدم، گلویش را بوسیدم، مهر خواستن بر لبانش کاشتم ،او در سکوت شب مسکوت نگاهم میکرد هیچ نمیگفت. از قهوه چشمانش نوشیدم، نفس هایش را شمردم، بی حرف نگاهم میکرد!کار همیشه اش سکوت بود آن شب عصبی گفتم" مگر معشوقه درخت شده ام؟سکوت هم حدی دارد... "ان شب سکوت وار، برای اولین بار مرا بوسید و حصارم گرفت. ماه رفت و دلبرش خورشید امد؛و لعنت بر آن خورشید بعد ان شب! او نبود دیگر کسی نبود که جانم باشد، دلم ریخت از جای برخاستم و به سوی خلوتگاهش رفتم او .نبود گیلاس ِ من ،رفت برای همیشه او رفت و جاییش را به نهال گیلاس کوچکی ،داد او برای معشوقه من بودن زیادی پاک بود! سالهاست از آن شب میگذرد نمیدانم چرا هیچ بنی بشری باور نمیکند که من عاشق و معشوقه درخت شده ام؟ سال هاست بوی خواب به چشمانم نیامده، اشک هایم دیگر نای امدن ندارند، او را با اشکهایم ابیاری کردم! جانِ دلم امروز به یاد آن شب گیلاسی چیدم و به شاخه ات اویختم و تو باز با سکوتت جانم دادی دیگر ساز زدنم را نمیشنوی چرا که باد در پیچ و تاب شاخه هایت دلبری میکند غافل از آن که دلبرت من هستم این من نیستم که ماه نشانت میدهم این صدای جیر جیر هاست که شب را برایت خاطر نشان میکنند. دیگر نیازی به نوشیدن قهوه چشمانت نیست این موریانه ها شیره جانت را مینوشند و من حسادت را پیشه میکنم ! این دارکوبهای نامسلمان روی میانه ترین شاخه ات که از نظرم گویی گردنت اند، خانه ساختنند و من باز هم حسادت پیشه میکنم.... شاخه ات را بوسیدم تیزی اش گلویم را برید من نیز چون تو مسکوت شدم من لایق هیچت نبودم تو برای معشوقه من بودن زیادی فرشته و پاک بودی امشب تو مرا درخت خطاب کن شاید فرجی شد و من نیز......
برای تو #بادام من
برای تو #بادام من
۳۱۶
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.