{ Pert 1 }
{ Pert 1 }
امروز هم مثله هر روز یون سو و یونگی باهم تو پیتزا فروشی مشغول بودن همش میخندیدن و حرف میزدن اما وقتی رئیس شون اومد اون مانع خندیدن شون شد
دونگ : یونگی یون سو مگه نگفتم که نمیخوام سره کار شوخی کنید و بخندین
یونگی: باشه فهمیدیم
دونگ : اگه یه دفعه دیگه همچین کارای بکنید اخراجتون میکنم
یون سو : باشه رئیس فهمیدیم دیگه
یونگی یونگی بیا این طرف
یونگی: باشه
یونگی و یون سو دوباره رفتن سره کارشون و مشغول شدن
یون سوک : یونگی رئیس دونگ خیلی سخت گیر شده اگه یه دفعه از دستوراتش سرپیچی کنیم این دفعه دیگه اخراجمون میکنه
یونگی: اره باید مراقب باشیم
هر دو مشغول کارشون بودن تا اینکه رئیس شون اومد
دونگ: یون سو بیا یکی پیتزا سفارش داده باید ببریش براش
یون سو : باشه رئیس
یونگی: من میبرم
دونگ: گفتم که یون سو میبره
یون سو : باشه باشه من میبرم یونگی تو همینجا بمون به بقیه کارا برس
یون سو پیتزا رو برداشتم و گذاشتم تویه جعبه پشته موتور سوار موتور شدم و رفتم بسمته آدرسی که پیتزا رو سفارش داده بود
یون سو پیتزا رو تحویل داد و دوباره سوار موتور شد و رفت پیتزا فروشی پول ها رو داد به رئیسش دوباره رفت سره کارش وقتی یونگی رو دید به نیم روخش خیره شد
یونگی که متوجه این شده بود روبه یون سو کرد و گفت
یونگی : یون سو چیزی شده
یون سو : اوه ن ن نه هیچی
یونگی : باشه
هر دو مشغول کارشون شدن
{ سئول ساعت 10 30 دقیقه }
یون سو : اوففف خسته شدم بلخره کاره امشبم تموم شد
یونگی: اره تموم شد امروز کلی کار کردیم الانم باید بریم خونه و استراحت کنیم
یون سو : اره بریم خونه
پیش بند هاشون رو کشیدن و از پیتزا فروشی رفتم بیرون یونگی سوار موتور شدم یون سو هم پشته سرش نشست و یونگی حرکت کرد
یونگی یون سو رو رسوند خونش
یونگی: شب بخیر یون سو
یون سو : شب توهم بخیر
منتظر باشید ¿¿¿¿
امروز هم مثله هر روز یون سو و یونگی باهم تو پیتزا فروشی مشغول بودن همش میخندیدن و حرف میزدن اما وقتی رئیس شون اومد اون مانع خندیدن شون شد
دونگ : یونگی یون سو مگه نگفتم که نمیخوام سره کار شوخی کنید و بخندین
یونگی: باشه فهمیدیم
دونگ : اگه یه دفعه دیگه همچین کارای بکنید اخراجتون میکنم
یون سو : باشه رئیس فهمیدیم دیگه
یونگی یونگی بیا این طرف
یونگی: باشه
یونگی و یون سو دوباره رفتن سره کارشون و مشغول شدن
یون سوک : یونگی رئیس دونگ خیلی سخت گیر شده اگه یه دفعه از دستوراتش سرپیچی کنیم این دفعه دیگه اخراجمون میکنه
یونگی: اره باید مراقب باشیم
هر دو مشغول کارشون بودن تا اینکه رئیس شون اومد
دونگ: یون سو بیا یکی پیتزا سفارش داده باید ببریش براش
یون سو : باشه رئیس
یونگی: من میبرم
دونگ: گفتم که یون سو میبره
یون سو : باشه باشه من میبرم یونگی تو همینجا بمون به بقیه کارا برس
یون سو پیتزا رو برداشتم و گذاشتم تویه جعبه پشته موتور سوار موتور شدم و رفتم بسمته آدرسی که پیتزا رو سفارش داده بود
یون سو پیتزا رو تحویل داد و دوباره سوار موتور شد و رفت پیتزا فروشی پول ها رو داد به رئیسش دوباره رفت سره کارش وقتی یونگی رو دید به نیم روخش خیره شد
یونگی که متوجه این شده بود روبه یون سو کرد و گفت
یونگی : یون سو چیزی شده
یون سو : اوه ن ن نه هیچی
یونگی : باشه
هر دو مشغول کارشون شدن
{ سئول ساعت 10 30 دقیقه }
یون سو : اوففف خسته شدم بلخره کاره امشبم تموم شد
یونگی: اره تموم شد امروز کلی کار کردیم الانم باید بریم خونه و استراحت کنیم
یون سو : اره بریم خونه
پیش بند هاشون رو کشیدن و از پیتزا فروشی رفتم بیرون یونگی سوار موتور شدم یون سو هم پشته سرش نشست و یونگی حرکت کرد
یونگی یون سو رو رسوند خونش
یونگی: شب بخیر یون سو
یون سو : شب توهم بخیر
منتظر باشید ¿¿¿¿
۴۱۳
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.