**گذشته ی سیاه ** p11
۰چند مین بعد
رسیدیم به پیست ... صدای موتور ها..... خنده ها.... قبلا اینا واسم آواز بود اما امروز حالم اصلا خوب نیست و صدای اگزوز موتر ها گوش خراش شده ان.... رفتم رو یکی از نیمکت های تماشا چی ها نشستم... حال نداشتم موچ ام و بگیرم بالا که ساعت و نگا کنم ....از شوگا ساعت و پرسیدم همینجوری که داشت کنار ام میشست گف نه و نیمه ... هنوز نیم ساعت وقت هس ...بدنم بی حس شده بود ... چهرم خیلی بی روح شده بود ...
تهیونگ : شوگا ....من ...من میشینم اینجا ... تو برو ( مست)
شوگا قیافه شو کج کرد و گف
شوگا : من که نشنیدم بهتره تو هم همچین حرفی رو نگفته باشی ..(نوچی میگه )
تهیونگ : گفتم برووو ( کمی بلند)
شوگا : نوچ ...بازم نشنیدم
تهیونگ : برووووو (بلد)اینجا... رئیس منم حرف حرف منه ( مست )(چون حالش خوب نیس شمرده شمرده حرف میزنه )
میخواستم پاشم بهش نشون بدم که حالم خوبه ولی سرم گیج رفت و بلند نشده نشستم ...
شوگا : هع (پوزخند ) چشم ... رئیس(رو رئیس تاکید میکنه )
سرم و انداختم پایین ... با صدای کفش های شوگا که داشت هر لحظه دور تر میشد فهمیدم شوگا رفته .....چقدر من پست ام حتی نارحتی هامو رو یکی دیگه خالی میکنم ... (لبخند غمگین)آخه ... آخه چیکار کنم ...(بغض)میخواستم نینا رو خوشحال کنم ... ولی انگار یکی رو نارحت کردم ... اون تمام این مدت حواسش بهم بود حتی نگران ام شده بود (قطره اشک )... من چم شده ... چشمام داشت شکل درخت پاییزی رو به خودش میگرفت ..قطرات اشکام مثل برگ های پاییز میرختن و وقتی با زمین برخورد میکردن مثل بادکنک میترکیدن و زمین و خیس میکردن .... من اهل گریه نبودم ولی الان تمام احساسات ام باهم آغشته شدن و هر لحظه یا میخندم یا گریه ...
با صدای قدم های کسی به خودم اومد .... فکر کردم شوگاس و زود سرمو چرخوندم ولی....
رسیدیم به پیست ... صدای موتور ها..... خنده ها.... قبلا اینا واسم آواز بود اما امروز حالم اصلا خوب نیست و صدای اگزوز موتر ها گوش خراش شده ان.... رفتم رو یکی از نیمکت های تماشا چی ها نشستم... حال نداشتم موچ ام و بگیرم بالا که ساعت و نگا کنم ....از شوگا ساعت و پرسیدم همینجوری که داشت کنار ام میشست گف نه و نیمه ... هنوز نیم ساعت وقت هس ...بدنم بی حس شده بود ... چهرم خیلی بی روح شده بود ...
تهیونگ : شوگا ....من ...من میشینم اینجا ... تو برو ( مست)
شوگا قیافه شو کج کرد و گف
شوگا : من که نشنیدم بهتره تو هم همچین حرفی رو نگفته باشی ..(نوچی میگه )
تهیونگ : گفتم برووو ( کمی بلند)
شوگا : نوچ ...بازم نشنیدم
تهیونگ : برووووو (بلد)اینجا... رئیس منم حرف حرف منه ( مست )(چون حالش خوب نیس شمرده شمرده حرف میزنه )
میخواستم پاشم بهش نشون بدم که حالم خوبه ولی سرم گیج رفت و بلند نشده نشستم ...
شوگا : هع (پوزخند ) چشم ... رئیس(رو رئیس تاکید میکنه )
سرم و انداختم پایین ... با صدای کفش های شوگا که داشت هر لحظه دور تر میشد فهمیدم شوگا رفته .....چقدر من پست ام حتی نارحتی هامو رو یکی دیگه خالی میکنم ... (لبخند غمگین)آخه ... آخه چیکار کنم ...(بغض)میخواستم نینا رو خوشحال کنم ... ولی انگار یکی رو نارحت کردم ... اون تمام این مدت حواسش بهم بود حتی نگران ام شده بود (قطره اشک )... من چم شده ... چشمام داشت شکل درخت پاییزی رو به خودش میگرفت ..قطرات اشکام مثل برگ های پاییز میرختن و وقتی با زمین برخورد میکردن مثل بادکنک میترکیدن و زمین و خیس میکردن .... من اهل گریه نبودم ولی الان تمام احساسات ام باهم آغشته شدن و هر لحظه یا میخندم یا گریه ...
با صدای قدم های کسی به خودم اومد .... فکر کردم شوگاس و زود سرمو چرخوندم ولی....
۴.۰k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.