دیو و دلبر
#دیو_و_دلبر
#پارت_۷
#فصل_۱
انگار با کلمه آخر آتیشش زده بودم که صورتش دیگه آروم نبود،از چشماشاتیش بیرون میزد.
کمربند رو کناری انداخت و به موهای سیاهم که از روسری بیرون ریخته بود چنگ زد.
جوری سرم رو جلو کشید که پوست سرم میسوخت.
سرم رو بالا گرفت و چونه م رو چنگ زد و وادارم کرد بهش نگاه کنم:
-آره خب ،نامردم که گرفتمت و از اون حشیش خونه کشیدمت بیرون
نامردم که آوردمت عمارتم و واسه خودت خانومی کردی
پرسینگ زدی،مو رنگ کردی
کارایی که آرزوت بود و بهش رسیدی
من ادمت کردم
ریخت و قیافه ت داد میزد مال کدوم محله ای
نیشخندی زد و بی توجه به قلبی که از کار افتاده بود ادامه داد:
-ولی دیگه تموم شد
دیگه خان بابا نیست که پشتت باشه
حالا فقط بشین و روزای عمرت و بشمر تا بمیری
ولی قبلش واسه عروسی شوهرت آماده باش
میخوام بمونی و کلفتی زنم و کنی
کاری که لایقشی
#پارت_۷
#فصل_۱
انگار با کلمه آخر آتیشش زده بودم که صورتش دیگه آروم نبود،از چشماشاتیش بیرون میزد.
کمربند رو کناری انداخت و به موهای سیاهم که از روسری بیرون ریخته بود چنگ زد.
جوری سرم رو جلو کشید که پوست سرم میسوخت.
سرم رو بالا گرفت و چونه م رو چنگ زد و وادارم کرد بهش نگاه کنم:
-آره خب ،نامردم که گرفتمت و از اون حشیش خونه کشیدمت بیرون
نامردم که آوردمت عمارتم و واسه خودت خانومی کردی
پرسینگ زدی،مو رنگ کردی
کارایی که آرزوت بود و بهش رسیدی
من ادمت کردم
ریخت و قیافه ت داد میزد مال کدوم محله ای
نیشخندی زد و بی توجه به قلبی که از کار افتاده بود ادامه داد:
-ولی دیگه تموم شد
دیگه خان بابا نیست که پشتت باشه
حالا فقط بشین و روزای عمرت و بشمر تا بمیری
ولی قبلش واسه عروسی شوهرت آماده باش
میخوام بمونی و کلفتی زنم و کنی
کاری که لایقشی
۲.۵k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.