part 17
سعی میکرد سر به زیر،فقط غذاشو بخوره و اصلا به تهیونگ نگاه نکنه.بعد از خوابی که دیشب دید،حتی از خودشم خجالت میکشید.
در واقع با احساسات ناشناختهای روبهرو شده بود و امید وار بود اون چیزی که فکر میکرد نباشه..!
اما تهیونگ کاملا برعکس اون! چشماش فقط روی اون خیره بود؛موقع غذا خوردن،حرف زدن،کار کردن؛فرقی نداشت چه موقعی ولی این نگاه های سنگین کمی جونگکوکو اذیت میکردن.
جیمین که به خاطر نگاههای مکرر تهیونگ روی جونگکوک،پوزخندی روی لبش شکل گرفته بود،همونطور چاپستیک به دست،به جونگکوک که صندلی کناریش نشسته بود نزدیکتر شد و توی گوشش جوری که کسی نشنوه گفت_بعد از غذا میخوام باهات حرف بزنم
جونگکوک غذای توی دهنشو آرومتر جویید و آروم سر تکون داد.ممکن بود درمورد تهیونگ باشه؟!
تهیونگ به جیمین نگاهی انداخت و اونم بهش خیره شد.جیمین لبخند کمرنگی زد و نامحسوس سری تکون داد که بهش آرامش خاطر بده.
بهش گفته بود نمیخواد دخالت کنه ولی جیمین خوب کارشو بلد بود،پس بهش اعتماد کرد!
~~
_میخوام بدونم چی درمورد تهیونگ میدونی
جونگکوک گیج شده اخماش رو توی هم برد_چی؟..منظورت...چیه؟
جیمین کمی خودشو روی صندلی آشپزخونه جابهجا کرد_آمم...خب پس نمیدونی؟
جونگکوک آبدهنشو قورت داد_چیو؟
جیمین پوزخند کوچیکی زد_اینکه تهیونگ میخوادت
چشمای جونگکوک گرد شد_یعنی..چی؟
ولوم صدای جونگکوک از تعجب پایین اومده بود.جیمین با چشمایی که نمیشد از توش چیزی خوند بهش نگاه کرد و نزدیکتر اومد_یه بار یه پسر خوشگل به زندان اومد...خب مسلما ادمای خوشگل،چشم آدمای هوسران رو میگیره.آره...تهیونگ از اون پسر خوشش اومد
پوزخند جیمین پررنگتر شد و با تاسف سری تکون داد_اون بیچاره که فکر میکرد تهیونگ واقعا عاشقشه،قبول کرد تمامشو بهش بده.قلبش،روحش،جسمش..!
نفس جونگکوک گرفت.تهیونگ...از یکی دیگه خوشش اومده بود؟! حس حسادتی وجودش رو پر کرد.
جیمین ادامه داد_شاید باورت نشه ولی بعد از اینکه از تمامِ اون پسر استفاده کرد و ازش خسته شد،مثل یه آشغال اونو دور انداخت اما خب اون پسر عاشق تهیونگ بود پس همش دنبالش راه میافتاد و وقتی که دید نمیتونه قلب تهیونگو به دست بیاره،تهدیدش کرد...
در واقع با احساسات ناشناختهای روبهرو شده بود و امید وار بود اون چیزی که فکر میکرد نباشه..!
اما تهیونگ کاملا برعکس اون! چشماش فقط روی اون خیره بود؛موقع غذا خوردن،حرف زدن،کار کردن؛فرقی نداشت چه موقعی ولی این نگاه های سنگین کمی جونگکوکو اذیت میکردن.
جیمین که به خاطر نگاههای مکرر تهیونگ روی جونگکوک،پوزخندی روی لبش شکل گرفته بود،همونطور چاپستیک به دست،به جونگکوک که صندلی کناریش نشسته بود نزدیکتر شد و توی گوشش جوری که کسی نشنوه گفت_بعد از غذا میخوام باهات حرف بزنم
جونگکوک غذای توی دهنشو آرومتر جویید و آروم سر تکون داد.ممکن بود درمورد تهیونگ باشه؟!
تهیونگ به جیمین نگاهی انداخت و اونم بهش خیره شد.جیمین لبخند کمرنگی زد و نامحسوس سری تکون داد که بهش آرامش خاطر بده.
بهش گفته بود نمیخواد دخالت کنه ولی جیمین خوب کارشو بلد بود،پس بهش اعتماد کرد!
~~
_میخوام بدونم چی درمورد تهیونگ میدونی
جونگکوک گیج شده اخماش رو توی هم برد_چی؟..منظورت...چیه؟
جیمین کمی خودشو روی صندلی آشپزخونه جابهجا کرد_آمم...خب پس نمیدونی؟
جونگکوک آبدهنشو قورت داد_چیو؟
جیمین پوزخند کوچیکی زد_اینکه تهیونگ میخوادت
چشمای جونگکوک گرد شد_یعنی..چی؟
ولوم صدای جونگکوک از تعجب پایین اومده بود.جیمین با چشمایی که نمیشد از توش چیزی خوند بهش نگاه کرد و نزدیکتر اومد_یه بار یه پسر خوشگل به زندان اومد...خب مسلما ادمای خوشگل،چشم آدمای هوسران رو میگیره.آره...تهیونگ از اون پسر خوشش اومد
پوزخند جیمین پررنگتر شد و با تاسف سری تکون داد_اون بیچاره که فکر میکرد تهیونگ واقعا عاشقشه،قبول کرد تمامشو بهش بده.قلبش،روحش،جسمش..!
نفس جونگکوک گرفت.تهیونگ...از یکی دیگه خوشش اومده بود؟! حس حسادتی وجودش رو پر کرد.
جیمین ادامه داد_شاید باورت نشه ولی بعد از اینکه از تمامِ اون پسر استفاده کرد و ازش خسته شد،مثل یه آشغال اونو دور انداخت اما خب اون پسر عاشق تهیونگ بود پس همش دنبالش راه میافتاد و وقتی که دید نمیتونه قلب تهیونگو به دست بیاره،تهدیدش کرد...
۳۵۹
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.