پارت ۷۶
یکی از استین های لباس سفیدش رو درآورد و گرفت و جر داد و قسمت مورد نظرش رو با دندون پاره کرد ؛ دور مچ پای شین بست؛
-جیمیـ....
-گفتم حرف نزن فشارت میوفته
شین چیزی نگفت؛ جیمی هنوز داشت میبست؛ شین دید که چقد با ملایمت و آروم میبنده که دردش نگیرع... حتما خیلی براش سخت بود چون دستش خونریزی داشت؛ شین دیگه اینبار حرف نزد؛ آروم خم شد و بوس سطحی رو بازو برهنه جیمی که آستینش و پاره کرده بود؛ کرد؛ بستن تموم شده بود؛ جیمی آروم سرشو بالا گرفت و به چشمای درخشان شین نگاه کرد؛ شین دهنشو باز کرد که چیزی بگه اما نتونست و بست ؛ جیمی به دیوار نگاه کرد و بعد به شین نگاه کرد و با حالت سرافکنده ای گفت: تقصیر منه...
-نه....
-نباید اونطوری باهات رفتار میکردم.... من یه احمقم...
-تقصیر تو نبود....
-منـ....
شین بهش فرصت نداد و آروم بوسه لطیفی رو لبای نرم جیمی کاشت؛ به چشماش نگاه کرد و قطره اشک مزاحمی از گوشه چشمش سر خورد و گفت:من... دوست دارم...!
-جیمیـ....
-گفتم حرف نزن فشارت میوفته
شین چیزی نگفت؛ جیمی هنوز داشت میبست؛ شین دید که چقد با ملایمت و آروم میبنده که دردش نگیرع... حتما خیلی براش سخت بود چون دستش خونریزی داشت؛ شین دیگه اینبار حرف نزد؛ آروم خم شد و بوس سطحی رو بازو برهنه جیمی که آستینش و پاره کرده بود؛ کرد؛ بستن تموم شده بود؛ جیمی آروم سرشو بالا گرفت و به چشمای درخشان شین نگاه کرد؛ شین دهنشو باز کرد که چیزی بگه اما نتونست و بست ؛ جیمی به دیوار نگاه کرد و بعد به شین نگاه کرد و با حالت سرافکنده ای گفت: تقصیر منه...
-نه....
-نباید اونطوری باهات رفتار میکردم.... من یه احمقم...
-تقصیر تو نبود....
-منـ....
شین بهش فرصت نداد و آروم بوسه لطیفی رو لبای نرم جیمی کاشت؛ به چشماش نگاه کرد و قطره اشک مزاحمی از گوشه چشمش سر خورد و گفت:من... دوست دارم...!
۴.۱k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.