اکنون عشق حقیقی پارت ۳۶
از زبان شینوبو:
بقیه بیهوش و خونی کف زمین بودن استرس و ترس به جون ما افتاده بود با تمام قدرت بهش هجوم بردیم
ساکورا داشت بیدارشون میکرد تا بریم ولی بیدار نمیشدن هیچ کدوم آخر انقدر حمله و جاخالی دادیم خسته شدیم فرصت خوبی بود دقیقا میتونستیم هم اتاقی هارو بیدار کنیم
تومیوکا بیدار شد و لباسش رو خونی دید و سعی کرد بقیه رو بیدار کنه بردمش توی اتاق گفتم:درو قفل کن
یکی یکی همه رو بردیم اتاق هاشون ساکورا هم داشت با دزد امشبمون دعوا ی خیلی خیلی خشونت آمیزی میکرد
ساکورا عین شیطان شده بود وحشی تر از همیشه بعد رو به ما کرد تقییر کرده بود سایز بدنش بزرگ تر بود و چشم هاش شبیه نزوکو بود
اون دزد شب اهریمن بوده و ساکورا هم اهریمن کرده ساکورا اومد سمتمون خواست گازمون بگیره یه طناب نزدیک دستم گزاشتم روی دهنش و محکم گره زدم
و تلاش کردم انسان بودنش رو براش به یاد بیارم وقتی یادش افتاد گریه ش گرفت
(چند روز بعد)
ساکورا به عنوان اهریمن کسی رو نخورده البته هنوز من و تروکو نزاشتیم خواستیم ببریمش بیرون یه چتر میزاریم پشت سرش تا آفتاب اون رو نسوزرونه
تومیوکا سان گفت:از چه روشی استفاده کردی؟
گفتم: راستش هیچی!
توی اتوبوس سایه بود ساکورا خودشو به تارسک ترین قسمت اوتوبوس رسوند و نشست پرده هم کشید و خودشو کوچیک کرد و رفت زیر صندلی و صدای عجیب از خودش در اورد
همش صدای:...
بقیه بیهوش و خونی کف زمین بودن استرس و ترس به جون ما افتاده بود با تمام قدرت بهش هجوم بردیم
ساکورا داشت بیدارشون میکرد تا بریم ولی بیدار نمیشدن هیچ کدوم آخر انقدر حمله و جاخالی دادیم خسته شدیم فرصت خوبی بود دقیقا میتونستیم هم اتاقی هارو بیدار کنیم
تومیوکا بیدار شد و لباسش رو خونی دید و سعی کرد بقیه رو بیدار کنه بردمش توی اتاق گفتم:درو قفل کن
یکی یکی همه رو بردیم اتاق هاشون ساکورا هم داشت با دزد امشبمون دعوا ی خیلی خیلی خشونت آمیزی میکرد
ساکورا عین شیطان شده بود وحشی تر از همیشه بعد رو به ما کرد تقییر کرده بود سایز بدنش بزرگ تر بود و چشم هاش شبیه نزوکو بود
اون دزد شب اهریمن بوده و ساکورا هم اهریمن کرده ساکورا اومد سمتمون خواست گازمون بگیره یه طناب نزدیک دستم گزاشتم روی دهنش و محکم گره زدم
و تلاش کردم انسان بودنش رو براش به یاد بیارم وقتی یادش افتاد گریه ش گرفت
(چند روز بعد)
ساکورا به عنوان اهریمن کسی رو نخورده البته هنوز من و تروکو نزاشتیم خواستیم ببریمش بیرون یه چتر میزاریم پشت سرش تا آفتاب اون رو نسوزرونه
تومیوکا سان گفت:از چه روشی استفاده کردی؟
گفتم: راستش هیچی!
توی اتوبوس سایه بود ساکورا خودشو به تارسک ترین قسمت اوتوبوس رسوند و نشست پرده هم کشید و خودشو کوچیک کرد و رفت زیر صندلی و صدای عجیب از خودش در اورد
همش صدای:...
۲.۷k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.