پارت ۲۳( داستان عشق قدیمی ما)
از زبان ا/ت:
این هفته هم روند مدرسه رفتن تکرار شد توی راه برگشت بودیم که یه ماشینی که خیلییییی شبیه ماشین خودمون بود رو دیدم که اون ماشین جلوی راهمون رو گرفت دقیقا سد راه ما بود ...یه مردی از ماشین پیاده شد برگشت اون...اون بابام بود باز چی میخواد از جونم دوباره
اومد نزدیک تر گفت: تهیونگ دخترمو پس بده عاقبت خوبی نداره تهیونگ با یه پوزخند گفت: داری سعی می کنی کیو بترسونی ؟ آقای مین بیا منطقی تر باشیم ا/ت کنار من امنیت بیشتری داره تا تو که سعی کردی بکشیش
بابام؟ میخواسته منو بکشه اما چرا گفت: تهیونگ اون دختر منه خودم صلاح میدونم چی درسته براش
تهیونگ گفت:زمان برنمیگرده آقای مین با اینکه ا/ت فراموش کرده من هنوز مو به مو یادمه چطوری از همدیگه جدامون کردی... چطوری به ا/ت اجازه با من بودن رو ندادی چطوری باعث این اتفاقات شدی فکر میکنی نمیدونم؟
بابام گفت: بسه تهیونگ بسه ...عصبی شد و اسلحه شو در آورد و من رسماً مثل سگ ترسیده بودم نه به تهیونگ نه به بابام دوتا آدم عصبی باهم روبه رو شده بودن
تهیونگ گفت: بازهم داری ضعف نشون میدی آقای مین بزار یادت بندازم همه چیزو
دستای تهیونگ رو گرفتم و گفتم: تهیونگ تمومش کن حتما عصبیه ولی تهیونگ اصلا به من گوش نمی داد و فقط حرف خودشو میزد. می گفت: مین عزیزم ۱۲ ماه پیش این تو بودی که میدیدی من و ا/ت دیوانه وار همدیگه رو دوست داریم ولی از همدیگه جدامون کردی
دوباره نمیزارم تاریخ تکرار بشه
....
این هفته هم روند مدرسه رفتن تکرار شد توی راه برگشت بودیم که یه ماشینی که خیلییییی شبیه ماشین خودمون بود رو دیدم که اون ماشین جلوی راهمون رو گرفت دقیقا سد راه ما بود ...یه مردی از ماشین پیاده شد برگشت اون...اون بابام بود باز چی میخواد از جونم دوباره
اومد نزدیک تر گفت: تهیونگ دخترمو پس بده عاقبت خوبی نداره تهیونگ با یه پوزخند گفت: داری سعی می کنی کیو بترسونی ؟ آقای مین بیا منطقی تر باشیم ا/ت کنار من امنیت بیشتری داره تا تو که سعی کردی بکشیش
بابام؟ میخواسته منو بکشه اما چرا گفت: تهیونگ اون دختر منه خودم صلاح میدونم چی درسته براش
تهیونگ گفت:زمان برنمیگرده آقای مین با اینکه ا/ت فراموش کرده من هنوز مو به مو یادمه چطوری از همدیگه جدامون کردی... چطوری به ا/ت اجازه با من بودن رو ندادی چطوری باعث این اتفاقات شدی فکر میکنی نمیدونم؟
بابام گفت: بسه تهیونگ بسه ...عصبی شد و اسلحه شو در آورد و من رسماً مثل سگ ترسیده بودم نه به تهیونگ نه به بابام دوتا آدم عصبی باهم روبه رو شده بودن
تهیونگ گفت: بازهم داری ضعف نشون میدی آقای مین بزار یادت بندازم همه چیزو
دستای تهیونگ رو گرفتم و گفتم: تهیونگ تمومش کن حتما عصبیه ولی تهیونگ اصلا به من گوش نمی داد و فقط حرف خودشو میزد. می گفت: مین عزیزم ۱۲ ماه پیش این تو بودی که میدیدی من و ا/ت دیوانه وار همدیگه رو دوست داریم ولی از همدیگه جدامون کردی
دوباره نمیزارم تاریخ تکرار بشه
....
۵۲.۸k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.