♡مافیا ددی من♡
♡مافیا ددی من♡
Part 6
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم که توی یک اتاق کاملا تاریک بود و منو بسته بودن کمی که دقت کردم دیدم یه چیزی کنارمه
اون.. اون کوک بود!!!
ولی اون هنوز به هوش نیومده بود دیدم که دستای هر دوتایی مون رو بستن
و همون لحظه جونگ کوک بهوش امد
همش داشت تلاش می کرد که
دستاش رو باز کنه ولی نمی تونست
منم بهش گفتم
ا/ت: بسه باز نمیشه
جونگ کوک: باش
که همون لحظه در باز شد و چند تا بادیگارد اسلحه به دست امدند داخل
و از بین اونا یک پسر جوان و خوش قیافه
امد بیرون
جونگ کوک با تعجب گفت :جیمین !!
ا/ت :کی؟
و اون پسره هم لبخنده ریزی کرد
و من هم اصلا نمی دونستم که دقیقا اینجا چه خبره
Part 6
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم که توی یک اتاق کاملا تاریک بود و منو بسته بودن کمی که دقت کردم دیدم یه چیزی کنارمه
اون.. اون کوک بود!!!
ولی اون هنوز به هوش نیومده بود دیدم که دستای هر دوتایی مون رو بستن
و همون لحظه جونگ کوک بهوش امد
همش داشت تلاش می کرد که
دستاش رو باز کنه ولی نمی تونست
منم بهش گفتم
ا/ت: بسه باز نمیشه
جونگ کوک: باش
که همون لحظه در باز شد و چند تا بادیگارد اسلحه به دست امدند داخل
و از بین اونا یک پسر جوان و خوش قیافه
امد بیرون
جونگ کوک با تعجب گفت :جیمین !!
ا/ت :کی؟
و اون پسره هم لبخنده ریزی کرد
و من هم اصلا نمی دونستم که دقیقا اینجا چه خبره
۱۰.۶k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.