پارت 24 فیک شرط بندی مافیا ✨️🥀🌓
یونجی رفت بابابزرگ تهیونگ رو ببینه ولی حرفای اونو قایمکی فهمید و......
فهمید تهیونگ تو قتل خانوادش دست نداشته همش کار بابابزرگشه
یونجی: از خودم متنفرم بدونه اینکه از بپرسم قضاوتش کردم
یونجی گوشیش زنگ خورد
بابابزرگ تهیونگ: کی اون بیرونه
آوماشو فرستاد ببینن کیه
اومدن سمت یونجی ولی ...
ولی تهیونگ دست یونجی رو گرفت فرار کردن
یونجی: تهیونگ!.
تهیونگ دست یونجی رو ول کرد
تهیونگ: فقط نمیخواستم اونجا باشی
یونجی: همه چیو به تهیونگ گفت
تهیونگ: باورم نمیشه فکر کردی من همچین کاری میکنم
تهیونگ: باشه حالا که طلاق میخوای قبوله طلاق میگیریم
یونجی: تروخدا نکن این کارو ببخشید اشتباه کردم
یونجی: دستت چیشده
تهیونگ: ولم کن
تهیونگ یونجی رو وسط خیابون ول کردو رفت
تهیونگ: واقعا بخاطر این با فلیکس بهم خیانت کرد
یونجی وسط خیابون از سرما داشت یخ میزد
تهیونگ: ایش چرا قلبم میگه برگردم
با ماشین دور زد برگشت سمت یونجی
یونجی: میدونستم میای تهیونگ.
تهیونگ: بیا سوار شو
یونجی: باشه
تهیونگ: کجا برو عقب سوار شو
یونجی:..../=
تهیونگ: میبرمت هتل راستی پس فردا تو دادگاه حاضر باش
یونجی: اخه...
تهیونگ: هیچی نگو
یونجی رو برد هتل ولی یونجی بعد پیاده شدن تاکسی گرفت رفت خونه تهیونگ
تهیونگ: عه ترسیدم مگه نبردمت هتل
یونجی: میخوام ازت معذرت خواهی کنم
تهیونگ: دیگه دیره برای من هیچ ارزشی نداری
یونجی اومد سمت تهیونگ دستشو گرفت ولی تهیونگ یونجی رو هل داد خورد زمین دستش زخم شد
تهیونگ: گمشو جلو چشام
یونجی: اخه
یونجی: ببخشید
یونجی رفت اتاقش
یونجی : چرا اینطوری شده
تهیونگ یادش میومد که فلیکس یونجی رو بوسید دیونه شده بود
دو روز بعد ......
دادگاه طلاق
قاضی اقای تهیونگ یونجی رو طلاق میدین
تهیونگ..........
فهمید تهیونگ تو قتل خانوادش دست نداشته همش کار بابابزرگشه
یونجی: از خودم متنفرم بدونه اینکه از بپرسم قضاوتش کردم
یونجی گوشیش زنگ خورد
بابابزرگ تهیونگ: کی اون بیرونه
آوماشو فرستاد ببینن کیه
اومدن سمت یونجی ولی ...
ولی تهیونگ دست یونجی رو گرفت فرار کردن
یونجی: تهیونگ!.
تهیونگ دست یونجی رو ول کرد
تهیونگ: فقط نمیخواستم اونجا باشی
یونجی: همه چیو به تهیونگ گفت
تهیونگ: باورم نمیشه فکر کردی من همچین کاری میکنم
تهیونگ: باشه حالا که طلاق میخوای قبوله طلاق میگیریم
یونجی: تروخدا نکن این کارو ببخشید اشتباه کردم
یونجی: دستت چیشده
تهیونگ: ولم کن
تهیونگ یونجی رو وسط خیابون ول کردو رفت
تهیونگ: واقعا بخاطر این با فلیکس بهم خیانت کرد
یونجی وسط خیابون از سرما داشت یخ میزد
تهیونگ: ایش چرا قلبم میگه برگردم
با ماشین دور زد برگشت سمت یونجی
یونجی: میدونستم میای تهیونگ.
تهیونگ: بیا سوار شو
یونجی: باشه
تهیونگ: کجا برو عقب سوار شو
یونجی:..../=
تهیونگ: میبرمت هتل راستی پس فردا تو دادگاه حاضر باش
یونجی: اخه...
تهیونگ: هیچی نگو
یونجی رو برد هتل ولی یونجی بعد پیاده شدن تاکسی گرفت رفت خونه تهیونگ
تهیونگ: عه ترسیدم مگه نبردمت هتل
یونجی: میخوام ازت معذرت خواهی کنم
تهیونگ: دیگه دیره برای من هیچ ارزشی نداری
یونجی اومد سمت تهیونگ دستشو گرفت ولی تهیونگ یونجی رو هل داد خورد زمین دستش زخم شد
تهیونگ: گمشو جلو چشام
یونجی: اخه
یونجی: ببخشید
یونجی رفت اتاقش
یونجی : چرا اینطوری شده
تهیونگ یادش میومد که فلیکس یونجی رو بوسید دیونه شده بود
دو روز بعد ......
دادگاه طلاق
قاضی اقای تهیونگ یونجی رو طلاق میدین
تهیونگ..........
۱۷.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.