im nothing without you part 25
با شنیدن صدای زنگ در،میسو بازش کرد که قامت تهیونگ توی چارچوب در نمایان شد.جواب سلامِ تهیونگ رو داد و از جلوی در کنار رفت تا اون وارد بشه و درو پشتش بست_الان میاد پایین
میسو از اونجا رفت و بعد از چند ثانیه تهیونگ با شنیدن صدای پا به پلهها نگاه کرد که جونگکوک رو توی لباس خونگی سفید گشادش دید و فکر کرد که چقدر دلش براش تنگ شده.جونگکوک که از پلهها پایین اومد و تهیونگ رو دید متعجب سر جاش ایستاد.تهیونگ به چشمای مشکی کوک زل زد؛اون واقعا لاغر شده بود. _جونگکوک... _چجوری اومدی اینجا؟
با لحن سردی گفت و تهیونگ جواب داد_میسو...اون بهم گفت
جونگکوک بزاقشو قورت داد و چشماشو ازش گرفت. _به حرفام گوش میدی؟لطفا...
کوک با چشمای بیاحساس نگاهش کرد و بعد مکثی آروم سر تکون داد_بریم حیاط پشتی
تهیونگ،خوشحال از اینکه میتونه بالاخره خودش رو توجیه کنه سریع پشت کوک راه افتاد و وارد باغچه شدن. _میشنوم
جونگکوک بعد از اینکه زیر سایه روی صندلی نشست گفت و تهیونگ هم بعد از اینکه روبهروی کوک نشست و باد سرد پاییزیای به صورتش خورد،نفس عمیقی کشید_من...معذرت میخوام _من توضیح میخوام تهیونگ
تهیونگ بزاقشو قورت داد و شروع کرد_اون شب واقعا یونگی بهم زنگ زده بود و گفته بود میخواد بره دکتر اما...وقتی تو راه بودم یهو یه ماشین جلوم وایستاد.وقتی پیاده شدم ازم پرسید تهیونگم یا نه و بعدش سریع اون دستمال کوفتی رو روی دهنم گذاشتن و دیگه هیچی نفهمیدم.یعنی رسماً منو دزدیدن
جونگکوک سعی در تمرکز کردن داشت و تهیونگ ادامه داد_من وقتی صبح بیدار شدم..
با تاسف سرشو پایین انداخت_پیش یوری بودم
کوک که با شنیدن اسم اون دختر بازم قلبش درد گرفته بود و اون صحنهها یادش اومده بودپلکی زد و به تهیونگ نگاه کرد. _این یعنی...من با خواست خودم پیشش نرفتم...میدونی که دوسِت دارم پس چرا اینکارو بکنم جونگکوکا؟ _اتفاقا دیگه شک دارم دوسم داری یا نه _معلومه که دارم.اینا همش نقشه بوده؛یادته؟توی جشن سالگرد ازدواج مامان و بابا یوری میخواست نزدیکم بشه که تو ببینی و بعد اینجوری جدامون کنن
_من اون صحنه رو دیدم تهیونگ...
تهیونگ برگهای رو با آرامش جلوی کوک روی میز گذاشت.جونگکوک برگه رو باز کرد و جواب آزمایش رو خوند.
_اونا به من محرک جنسی خوروندن
کوک با چشمای کمی خیس به چشمای خسته و خواهشمند تهیونگ نگاه کرد. _باورم میکنی؟
جونگکوک سکوت کرد و تهیونگ گوشیش رو جلوش گذاشت_گوشش کن
کوک ویس رو پلی کرد(_باید برام توضیح بدی چی شده +چی رو توضیح بدم؟باهم خوابیدیم دیگه _میخوای همینطوری از این موضوع بگذری؟من یه مرد متاهلم +چرا فکر میکنی همینطوری ازش میگذرم؟)
ادامه در کامنت
like please??
میسو از اونجا رفت و بعد از چند ثانیه تهیونگ با شنیدن صدای پا به پلهها نگاه کرد که جونگکوک رو توی لباس خونگی سفید گشادش دید و فکر کرد که چقدر دلش براش تنگ شده.جونگکوک که از پلهها پایین اومد و تهیونگ رو دید متعجب سر جاش ایستاد.تهیونگ به چشمای مشکی کوک زل زد؛اون واقعا لاغر شده بود. _جونگکوک... _چجوری اومدی اینجا؟
با لحن سردی گفت و تهیونگ جواب داد_میسو...اون بهم گفت
جونگکوک بزاقشو قورت داد و چشماشو ازش گرفت. _به حرفام گوش میدی؟لطفا...
کوک با چشمای بیاحساس نگاهش کرد و بعد مکثی آروم سر تکون داد_بریم حیاط پشتی
تهیونگ،خوشحال از اینکه میتونه بالاخره خودش رو توجیه کنه سریع پشت کوک راه افتاد و وارد باغچه شدن. _میشنوم
جونگکوک بعد از اینکه زیر سایه روی صندلی نشست گفت و تهیونگ هم بعد از اینکه روبهروی کوک نشست و باد سرد پاییزیای به صورتش خورد،نفس عمیقی کشید_من...معذرت میخوام _من توضیح میخوام تهیونگ
تهیونگ بزاقشو قورت داد و شروع کرد_اون شب واقعا یونگی بهم زنگ زده بود و گفته بود میخواد بره دکتر اما...وقتی تو راه بودم یهو یه ماشین جلوم وایستاد.وقتی پیاده شدم ازم پرسید تهیونگم یا نه و بعدش سریع اون دستمال کوفتی رو روی دهنم گذاشتن و دیگه هیچی نفهمیدم.یعنی رسماً منو دزدیدن
جونگکوک سعی در تمرکز کردن داشت و تهیونگ ادامه داد_من وقتی صبح بیدار شدم..
با تاسف سرشو پایین انداخت_پیش یوری بودم
کوک که با شنیدن اسم اون دختر بازم قلبش درد گرفته بود و اون صحنهها یادش اومده بودپلکی زد و به تهیونگ نگاه کرد. _این یعنی...من با خواست خودم پیشش نرفتم...میدونی که دوسِت دارم پس چرا اینکارو بکنم جونگکوکا؟ _اتفاقا دیگه شک دارم دوسم داری یا نه _معلومه که دارم.اینا همش نقشه بوده؛یادته؟توی جشن سالگرد ازدواج مامان و بابا یوری میخواست نزدیکم بشه که تو ببینی و بعد اینجوری جدامون کنن
_من اون صحنه رو دیدم تهیونگ...
تهیونگ برگهای رو با آرامش جلوی کوک روی میز گذاشت.جونگکوک برگه رو باز کرد و جواب آزمایش رو خوند.
_اونا به من محرک جنسی خوروندن
کوک با چشمای کمی خیس به چشمای خسته و خواهشمند تهیونگ نگاه کرد. _باورم میکنی؟
جونگکوک سکوت کرد و تهیونگ گوشیش رو جلوش گذاشت_گوشش کن
کوک ویس رو پلی کرد(_باید برام توضیح بدی چی شده +چی رو توضیح بدم؟باهم خوابیدیم دیگه _میخوای همینطوری از این موضوع بگذری؟من یه مرد متاهلم +چرا فکر میکنی همینطوری ازش میگذرم؟)
ادامه در کامنت
like please??
۴.۸k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.