تکپارتی جونگ کوک
#درخواستی
............................................................
ویو میری
امروز کوک گفته بود که دیر میاد خونه
منم از خدا خواسته زنگ زدم تا با میکی برم بار ...
( پرش زمانی به داخل بار 🙈 )
آخرین پیکو خوردم و به ساعت نگاه کردم
بببررررگگگاااااممممم ....
ساعت ۳ و نیم صبحه ....
مطمئنم کوک کلمو می کنه ...
با میکی خداحافظی کردم و کیفمو برداشتم و سوار ما شین شدم و رسیدم خونه ...
ویو کوک
امروز به میری گفتم که دیر تر میام خونه .. چون کارای کمپانی زیاد بود
بالاخره ... کارارو تموم کردم ...
ساعت ۱۲ بود ... حتماً الان میری منتظر منه .... هههوووووفففففف
رفتم خونه ولی خونه نبود ... وا ..؟
ساعت ۱ شد نیومد ۲ شد نیومد ۳ شد نیومد ... ولی سر ساعت ۵ دقیقه به ۴ اومد .... انقدر عصبی بودم که آتیش از من خنک تر بود اون لحضه
با تموم وجودم سرش داد زدم
کوک : معلوم هست تو کجا بودی ؟
تا این سااااعت ...؟
تا الااان ..؟
با این لباس باز کجا بودی هااااا ؟
( همه حرفاش با عربدست )
میری : ام ... چ.چیزه .. کوک ( بغض )
کوک : هه ... امروز تنبیهت اینه که رو کاناپه بخوابی ... فهمی دی ...؟
میری : ا.اما کوک ... م.من .......... ( حرفش با سیلی کوک نصفه موند )
اه ... آخه چرا انقدر رو مخم راه می ره ..؟
من زیاده روی کردم ..؟
دیدم با گریه رفت رو کاناپه خوابید و پشتشو کرد سمت من ... هه ببین کی ناراضیه ...
( پرش زمانی به ۱ هفته بعد )
ویو میری
الان یه هفته شده که کوک می گه بیا رو تخت بخوابیم دوتایی و من می گم نه و رو کاناپه می خوابم ... امشبم سام درست کردم و کوک اومد خورد ...
موقع خواب بود که رفتم رو کاناپه دراز کشیدم که کوک اومد منو براید استایل بغل کرد و برد رو تخت گذاشت و روم خیمه زد و شروع کرد به قلقلک دادنم ( چیهه منتظر چی بودی ...هااا؟ برو تصبیحت رو بردار مسلمون 😃🙂😐)
من هی با خنده ازش می خواستم که تموم کنه و اونم با خنده گفت = پس منو ببخش .. هوم ؟ ) و من بخشیدمش و این شد یکی از خاطرات خوب منو کوک
پپاااییااانننن ❣️
خوشت اوند اونی که درخواستشو دادی ؟
لایک ؟ کامنت ؟ حمایت ؟
............................................................
ویو میری
امروز کوک گفته بود که دیر میاد خونه
منم از خدا خواسته زنگ زدم تا با میکی برم بار ...
( پرش زمانی به داخل بار 🙈 )
آخرین پیکو خوردم و به ساعت نگاه کردم
بببررررگگگاااااممممم ....
ساعت ۳ و نیم صبحه ....
مطمئنم کوک کلمو می کنه ...
با میکی خداحافظی کردم و کیفمو برداشتم و سوار ما شین شدم و رسیدم خونه ...
ویو کوک
امروز به میری گفتم که دیر تر میام خونه .. چون کارای کمپانی زیاد بود
بالاخره ... کارارو تموم کردم ...
ساعت ۱۲ بود ... حتماً الان میری منتظر منه .... هههوووووفففففف
رفتم خونه ولی خونه نبود ... وا ..؟
ساعت ۱ شد نیومد ۲ شد نیومد ۳ شد نیومد ... ولی سر ساعت ۵ دقیقه به ۴ اومد .... انقدر عصبی بودم که آتیش از من خنک تر بود اون لحضه
با تموم وجودم سرش داد زدم
کوک : معلوم هست تو کجا بودی ؟
تا این سااااعت ...؟
تا الااان ..؟
با این لباس باز کجا بودی هااااا ؟
( همه حرفاش با عربدست )
میری : ام ... چ.چیزه .. کوک ( بغض )
کوک : هه ... امروز تنبیهت اینه که رو کاناپه بخوابی ... فهمی دی ...؟
میری : ا.اما کوک ... م.من .......... ( حرفش با سیلی کوک نصفه موند )
اه ... آخه چرا انقدر رو مخم راه می ره ..؟
من زیاده روی کردم ..؟
دیدم با گریه رفت رو کاناپه خوابید و پشتشو کرد سمت من ... هه ببین کی ناراضیه ...
( پرش زمانی به ۱ هفته بعد )
ویو میری
الان یه هفته شده که کوک می گه بیا رو تخت بخوابیم دوتایی و من می گم نه و رو کاناپه می خوابم ... امشبم سام درست کردم و کوک اومد خورد ...
موقع خواب بود که رفتم رو کاناپه دراز کشیدم که کوک اومد منو براید استایل بغل کرد و برد رو تخت گذاشت و روم خیمه زد و شروع کرد به قلقلک دادنم ( چیهه منتظر چی بودی ...هااا؟ برو تصبیحت رو بردار مسلمون 😃🙂😐)
من هی با خنده ازش می خواستم که تموم کنه و اونم با خنده گفت = پس منو ببخش .. هوم ؟ ) و من بخشیدمش و این شد یکی از خاطرات خوب منو کوک
پپاااییااانننن ❣️
خوشت اوند اونی که درخواستشو دادی ؟
لایک ؟ کامنت ؟ حمایت ؟
۱۰.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.