تهیونگ💚
2 پارتی تهیونگ(پارت اخر):
(قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره)
*نانا: یه پیشنهاد برای لذت بردن بیشتر از این پارت همراه خوندن این فیک اهنگ Dancing With Your Ghost رو گوش بدین *
تهیونگ : بله... *لرزش صدا
دکتر : همراهم بیاید ...
(تهیونگ رفت دفتر دکتر ، دکتر نشست پشت میز اما تهیونگ با چشمای قرمز که سعی داشت اشکشو کنترل کنه یه گوشه وایساده بود)
دکتر: آقای کیم ، لطفا بشینید...
(تهیونگ نشست روی صندلی)
تهیونگ :حال همسرم چطوره ؟*لرزش صدا ، بغض*
دکتر : خب اقای کیم باید بهتون بگم که متاسفانه نتونستیم هردو شون رو نجات بدیم ، بچتون مرد اما همسر شما زندس و الان حالش بهتره ...
تهیونگ :*چی ؟ بچم مرد ؟! چجوری ؟* اقای دکتر بچم چند ماهش بود ؟(بغض)
دکتر : 5 روزه...
تهیونگ : ها ؟؟ الن....*بیهوش شد*
دکتر : اقای کیم !!!پرستاررررررررر...
***
جیمین : من نگرانم ...
نامجون : این دکتر چرا نزاشت باهاش بریم ؟ حداقل یکیمون رو میزاشت با ته بریم .... *متر کردن سالن*
یونگی : این سرو صدا برای چیه ؟
جونگکوک: تهیوووووونگ!!!
*تهیونگ رو بابرانکارد بردن*
جین: تهیونگااااا....
*همه اعضا دنبال ته افتادن *
هوسوک : چی شده پرستار ؟
پرستار : ایشون در اثر فشار زیاد بیهوش شدن ...
نامجون: حدس میزدم....
جین : این صدا کوک نی؟
*
جونگکوک : اخه فک نمیکنی این خبر رو بهش بدی ممکنه چه اتفاقی براش بیوفتههههه*داد*
جین : اروم باش کوک...
جونگکوک: چجوری ؟*خشم*
**********
تهیونگ : سرم درد میکنه ...*چشماش رو باز میکنه* من کجام ؟
پرستار توی دفتر دکتر همسرتون بودید که بیهوش شدید ...*رفت*
تهیونگ : حرفای اون دکتر مثل یه نوار توی ذهنم رد شد ... *بغض*
***
یونگی: اقای دکتر ، حال خانوم کیم چطوره ؟
دکتر الان بهترن اما نتونستیم بچشون رو نگه داریم...
اعضا : چییییییییییییییی؟؟؟!؟!
جیمین : برای همین بود که بیهوش شد ...
***
تهیونگ : چرا؟...*گریه ، سرش پایینه*
پرستار :*اومد سروم دست تهیونگ رو در اورد*
تهیونگ: ببخشید میتونم دکتر رو ببینم؟
پرستار : حتما...
***
دکتر : چی شده اقای کیم ؟ الان بهتری ؟
تهیونگ: بنظرتون بهترم؟!...
دکتر : اوه ببخشید...
تهیونگ : یه خواهشی داشتم
دکتر : بفرمایید ...
تهیونگ : میتونم بچمو ببینم ؟
دکتر : چی؟! مط...
تهیونگ : بله ...
دکتر : من مسئولیتشو به عهده نمیگیرم...
تهیونگ : بامسئولیت خودم میرم ، بچم کجاس؟
دکتر : همراهم بیاید..
*5 دقیقه بعد*
تهیونگ: کوچولوی بابا ، چرا وقتی میخواستی بری اومدی ؟ *جنین رو لمس میکنه* چرا بابا مامانو رو گذاشتی ؟ خودت رفتی*بغض*
*2 هفته بعد*
تهیونگ : بلخره بعد از خواهش کلی درخواست تونستم ا/ت ر ببینم ... این 2 هفته ا/ت بیهوشه ....
*توی اتاق*
تهیونگ : ا/ت .... چرا بیدار نمیشی ؟ منتظرمت ... *بغض*
*تهیونگ دست ا/ت رو گرفته سرشو گذاشته روی تخت ، اعضا از دیدن این حال تهیونگ حالشون خیلی بد شده بود نمی تونستن کاری کنن که ته خوشحال شه*
تهیونگ: ا/ت داشتیم مامان بابا میشدیم که نشد ...*بغض*
(نانا: بخدا خودم سر نوشتن این فیک گریه میکنم...)
ا/ت : .... ته...
تهیونگ : ا/ت *شوک*ا/ت *لرزش صدا*
ا/ت : چیزی که گفتی راسته ؟
تهیونگ : منظورت ..؟
ا/ت: مامان بابا شدنمون ؟
تهیونگ :....سکوت*سرشو میاره پایین *
(ا/ت سر ته رو ناز میکنه.... تهیونگ بی صدا اشک میریزه ...)
ا/ت: ببخشید که نتونستم بچتو نگهدارم....
تهیونگ : اینو نگو ف تقصیر تو نیست اون شب ...
ا/ت: انگشتشو میزاره رو لب ها ته به معنی چیزی نگه..
تهیونگ : ما بازم میتونیم بچه دار شیم...
ا/ت: اوهوم....
تهیونگ : حالت چطوره ؟
ا/ت: فقط یکم دلم درد میکنه ...
*تهیونگ یواش یواش شکم ا/ت رو ماساژ میده*
*نیم ساعت بعد ، پرستار میاد داخل ا/ت و تهیونگ رو میبینه و اروم اروم اتاق رو ترک میکنه*
پرستار: وای خداااااا چه صحنه قشنگی بود...
تهیونگ : دیگه نمیزارم برگردی سرکارت ...
ا/ت: چرا ؟!
تهیونگ: بخاطر اون رئیس نفهمت *اع بچم فش نده ، هرچند حق داری*
ا/ت: خنده*
تهیونگ : لپ ا/ت رو کیس میکنه...
*1 هفته دیگه ا/ت سرپا میشه و از بیمارستان مرخص میشه ، به همین مناسبت تهیونگ یه پارتی گرفت و کل کمپانی رو دعوت کرد*
*پایان*
********************
*جراح من * زیاد حمایت نمیشه .....منتظرم
(قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره)
*نانا: یه پیشنهاد برای لذت بردن بیشتر از این پارت همراه خوندن این فیک اهنگ Dancing With Your Ghost رو گوش بدین *
تهیونگ : بله... *لرزش صدا
دکتر : همراهم بیاید ...
(تهیونگ رفت دفتر دکتر ، دکتر نشست پشت میز اما تهیونگ با چشمای قرمز که سعی داشت اشکشو کنترل کنه یه گوشه وایساده بود)
دکتر: آقای کیم ، لطفا بشینید...
(تهیونگ نشست روی صندلی)
تهیونگ :حال همسرم چطوره ؟*لرزش صدا ، بغض*
دکتر : خب اقای کیم باید بهتون بگم که متاسفانه نتونستیم هردو شون رو نجات بدیم ، بچتون مرد اما همسر شما زندس و الان حالش بهتره ...
تهیونگ :*چی ؟ بچم مرد ؟! چجوری ؟* اقای دکتر بچم چند ماهش بود ؟(بغض)
دکتر : 5 روزه...
تهیونگ : ها ؟؟ الن....*بیهوش شد*
دکتر : اقای کیم !!!پرستاررررررررر...
***
جیمین : من نگرانم ...
نامجون : این دکتر چرا نزاشت باهاش بریم ؟ حداقل یکیمون رو میزاشت با ته بریم .... *متر کردن سالن*
یونگی : این سرو صدا برای چیه ؟
جونگکوک: تهیوووووونگ!!!
*تهیونگ رو بابرانکارد بردن*
جین: تهیونگااااا....
*همه اعضا دنبال ته افتادن *
هوسوک : چی شده پرستار ؟
پرستار : ایشون در اثر فشار زیاد بیهوش شدن ...
نامجون: حدس میزدم....
جین : این صدا کوک نی؟
*
جونگکوک : اخه فک نمیکنی این خبر رو بهش بدی ممکنه چه اتفاقی براش بیوفتههههه*داد*
جین : اروم باش کوک...
جونگکوک: چجوری ؟*خشم*
**********
تهیونگ : سرم درد میکنه ...*چشماش رو باز میکنه* من کجام ؟
پرستار توی دفتر دکتر همسرتون بودید که بیهوش شدید ...*رفت*
تهیونگ : حرفای اون دکتر مثل یه نوار توی ذهنم رد شد ... *بغض*
***
یونگی: اقای دکتر ، حال خانوم کیم چطوره ؟
دکتر الان بهترن اما نتونستیم بچشون رو نگه داریم...
اعضا : چییییییییییییییی؟؟؟!؟!
جیمین : برای همین بود که بیهوش شد ...
***
تهیونگ : چرا؟...*گریه ، سرش پایینه*
پرستار :*اومد سروم دست تهیونگ رو در اورد*
تهیونگ: ببخشید میتونم دکتر رو ببینم؟
پرستار : حتما...
***
دکتر : چی شده اقای کیم ؟ الان بهتری ؟
تهیونگ: بنظرتون بهترم؟!...
دکتر : اوه ببخشید...
تهیونگ : یه خواهشی داشتم
دکتر : بفرمایید ...
تهیونگ : میتونم بچمو ببینم ؟
دکتر : چی؟! مط...
تهیونگ : بله ...
دکتر : من مسئولیتشو به عهده نمیگیرم...
تهیونگ : بامسئولیت خودم میرم ، بچم کجاس؟
دکتر : همراهم بیاید..
*5 دقیقه بعد*
تهیونگ: کوچولوی بابا ، چرا وقتی میخواستی بری اومدی ؟ *جنین رو لمس میکنه* چرا بابا مامانو رو گذاشتی ؟ خودت رفتی*بغض*
*2 هفته بعد*
تهیونگ : بلخره بعد از خواهش کلی درخواست تونستم ا/ت ر ببینم ... این 2 هفته ا/ت بیهوشه ....
*توی اتاق*
تهیونگ : ا/ت .... چرا بیدار نمیشی ؟ منتظرمت ... *بغض*
*تهیونگ دست ا/ت رو گرفته سرشو گذاشته روی تخت ، اعضا از دیدن این حال تهیونگ حالشون خیلی بد شده بود نمی تونستن کاری کنن که ته خوشحال شه*
تهیونگ: ا/ت داشتیم مامان بابا میشدیم که نشد ...*بغض*
(نانا: بخدا خودم سر نوشتن این فیک گریه میکنم...)
ا/ت : .... ته...
تهیونگ : ا/ت *شوک*ا/ت *لرزش صدا*
ا/ت : چیزی که گفتی راسته ؟
تهیونگ : منظورت ..؟
ا/ت: مامان بابا شدنمون ؟
تهیونگ :....سکوت*سرشو میاره پایین *
(ا/ت سر ته رو ناز میکنه.... تهیونگ بی صدا اشک میریزه ...)
ا/ت: ببخشید که نتونستم بچتو نگهدارم....
تهیونگ : اینو نگو ف تقصیر تو نیست اون شب ...
ا/ت: انگشتشو میزاره رو لب ها ته به معنی چیزی نگه..
تهیونگ : ما بازم میتونیم بچه دار شیم...
ا/ت: اوهوم....
تهیونگ : حالت چطوره ؟
ا/ت: فقط یکم دلم درد میکنه ...
*تهیونگ یواش یواش شکم ا/ت رو ماساژ میده*
*نیم ساعت بعد ، پرستار میاد داخل ا/ت و تهیونگ رو میبینه و اروم اروم اتاق رو ترک میکنه*
پرستار: وای خداااااا چه صحنه قشنگی بود...
تهیونگ : دیگه نمیزارم برگردی سرکارت ...
ا/ت: چرا ؟!
تهیونگ: بخاطر اون رئیس نفهمت *اع بچم فش نده ، هرچند حق داری*
ا/ت: خنده*
تهیونگ : لپ ا/ت رو کیس میکنه...
*1 هفته دیگه ا/ت سرپا میشه و از بیمارستان مرخص میشه ، به همین مناسبت تهیونگ یه پارتی گرفت و کل کمپانی رو دعوت کرد*
*پایان*
********************
*جراح من * زیاد حمایت نمیشه .....منتظرم
۳۰.۳k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.